انشا در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی

انشا در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی | در ادامه یک انشا در مورد لبوی داغ در روزی برفی آورده شده است که امیدواریم مورد پسندتان باشد...

بچه تر که بودم اصلا لبو دوست نداشتم، به نظرم خیلی بد مزه بود. با آن بافت شل و ولش و طعم شیرینش برای منی که عاشق ترشی جات بودم، اصلا قابل تحمل نبود. مادرم زمستان ها هر وقت که لبو درست می کرد، به من اصرار می کرد که بخورم، اما من مقاومت می کردم و هیچ جوری زیر بار خوردن لبوی شیرینِ وارفته، نمی رفتم.
امسال که بعد از مدتها برف زیادی آمده بود، با دوستانم رفتیم برف بازی، کلی بازی کردیم و خیلی خیلی خسته شدیم. از یک طرف سردمان شده بود، از طرف دیگر گرسنه بودیم و هیچ جا باز نبود تا بتوانیم غذا بخریم. خلاصه کلی گشتیم تا بالاخره دیدیم از دور سر یک کوچه چیزی در حال بخار کردن است.
با سرعت رفتیم سمتش، به امید آنکه باقالی پخته داشته باشد. اما از دور دیدیم چیزی قرمز روی چرخ سر کوچه بود. شستمان خبردار شد که لبو دارد، لبوی داغ...
حالم گرفته شده بود، فکر کن که گرسنه و خسته باشی و سردت هم باشد، بعد تنها چیزی که برای خوردن پیدا می کنی، لبو باشد.
خلاصه چاره ایی نبود، تحمل گرسنگی سخت تر از طعم لبو شده بود. یک لبو برای خودم داخل یک ظرف پلاستیکی گذاشتم و با اکراه شروع کردم به خوردن. گاز اولی که زدم، خیلی عجیب بود، در یک لحظه، تمام تفکراتم نسبت به لبو تغییر کرد.
باورم نمی شد که آنقدر خوشمزه باشد و من تا حالا از خوردن آن غفلت ورزیده باشم.
در نهایت اینکه تعطیلی مغازه ها و برف و گرسنگی باعث شدند من متوجه بشوم لبوی داغ چقدر لذیذ است آن هم در برف...