پایان فلسفه یا تفاوت ادراک؟

از ما بهتران می گویند که فلسفه چنین است و چنان نیست.

از ما بهتران می گویند که فلسفه چنین است و چنان نیست. فلسفه آن نیست که در شرق می گویند و می پندارند. از فلسفه چیزی نمانده است. عصر فلسفه پایان یافته است. از فلسفه اگر چیزی هم مانده باشد نقادی فلسفه است. نقادی هم به منزله ی تفلسف و تقویت فلسفه نیست و در ادامه می گویند:
اگر شما به غرب بیایید، مضحکه ی دانشمندان و نقادان فلسفه خواهید بود و ...
خب با فرض درست بودن کلام از ما بهترانِ عزیز، راه حل چیست؟
آیا اجازه ی چند پرسش را داریم؟
- درباره ی فلسفه چگونه فکر کنیم؟
- جایگاه فلسفه باید در ذهن ما چگونه باشد؟
- چرا فکر کنیم که فلسفه دچار رکود و نابودی و یا رو به پایان است؟
- آیا فلسفه زمان و تاریخ بردار است؟
- آیا فلسفه دقیقا همان است که در غرب می پندارند؟
- آیا فلسفه راهی است که در غرب طی شده؟
- آیا جهان آدمی ورای فلسفه است؟
- آیا تمدن غرب ماحصل فلسفه ی غرب و یا بالعکس نیست؟
- آیا فلسفه محدود به ذهن بشر است؟
- آیا فلسفه با علم نسبتی ندارد؟
- آیا تکنولوژی غرب از دل فلسفه بیرون نیامده است؟
- آیا فلاسفه و نقادان فلسفه در غرب از رشد و زایش دوچندان مسائل متعدد فلسفه در ایران و اسلام آگاه هستند؟
- با فرض افول فلسفه در غرب، آیا فلسفه در شرق هم ضرورتا راهی را می رود که در غرب رفت؟
- تعریف فلسفه در غرب آیا ذاتا متفاوت از تعریف فلسفه در شرق (ایران) نیست؟
- جایگاه صیرورت و شدنِ فیلسوف در فلسفه ی غرب کجاست؟
و بسیاری آیا های دیگر...
حرف بسیار، حوصله ها اندک و زمان در شتاب...

مجدالدین جلیلی