دکتر سیدحسن عارفی : روزهای آخر، حضرت امام (قدس سره) در بستر که خوابیده بودند از نظر جسمی ضعیف شده بودند و درست نمیتوانستند جواب بدهند. تن صدایشان پایین آمده بود. وقتی حس میکردند …
دکتر سیدحسن عارفی : روزهای آخر، حضرت امام (قدس سره) در بستر که خوابیده بودند از نظر جسمی ضعیف شده بودند و درست نمیتوانستند جواب بدهند. تن صدایشان پایین آمده بود.
وقتی حس میکردند نزدیک ظهر است، دائما به ما تذکر میدادند که بگویید وقت نماز ظهر شده؟ یا وقت نماز مغرب شده؟ وقتی که به نماز میرسیدند ایشان با تن صدای خوب نماز میخواندند و هشیاری کامل داشتند.
وقتی نماز تمام میشد ایشان دوباره به حالت خودشان میرفتند و ما همه حس میکردیم با خدای خودش خلوت کرده است.
ساعتهای آخر عمر دائم و متصل سوره حمد را میخواندند، البته با صدای بسیار ضعیف. فشار خونشان هم مرتب در حال کاهش بود و قدرت تنفس و حتی صحبتکردن را از دست داده بودند. یکی دو ساعت قبل از وفاتشان بود. ناگهان مرا به اسم صدا کردند. گفتم: جانم؟ ایشان اشاره کردند که وضو گرفتن قبل از وقت، تا این جمله را گفتند من متوجه شدم یک مساله فقهی را مطرح میکنند. آقای آشتیانی و حاجاحمدآقا را صدا زدم گفتم که امام از یک مساله فقهی حرف میزنند و در حد درک من نیست. قصدم از بیان این خاطره این است که بگویم ایشان در آخرین لحظات زندگی هم در پی بیان دانستههایشان بودند تا مبادا نکتهای را نگفته بگذارند و از دنیا بروند.
فکر میکنم همین احساس مسوولیت امام ستون زندگی امام بود و همین احساس موجب شد که ایشان انقلاب کنند و از هیچ چیز جز خدا ترس نداشته باشند.
ایشان با احساس مسوولیت متولد شده بودند و با احساس مسوولیت هم رحلت کردند. اگر کسی مثل امام احساس مسوولیت بکند آنوقت است که حرکت ایجاد میشود و سازندگی شروع میشود، نتیجهاش هم این است که در شرایطی که فشار به ۴۰ میلیمتر جیوه میرسد و انسان نه قدرت تفکر دارد و نه حرکت و نه صحبت، باز هم احساس مسوولیت میکند و سعی میکند آنچه را که وظیفه خود میداند، بیان کند.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است