جميع مورخانى که دربارهٔ سلسله زنديه سخن گفته‌اند بر اين نکته مذعن هستند که ايل زند از طوايف لر است و پيش از عهد کريم‌خان چندان اسم و رسمى در تاريخ نداشته است.۱


(۱) اقبال آشتياني، عباس؛ تاريخ مفصل ايران؛ ص ۷۳۹. و رضائي، عبدالعظيم؛ تاريخ ده هزار سالهٔ ايران (از سلسلهٔ افشاريه تا انقراض قاجاريه)؛ ص ۴۵.


نامى اصفهانى مى‌نويسد: ”بر ضماير مشتريان جواهر معانى و بيّاعان متاع نکته‌دانى مخفى و ستور نماند که سلسله زند و آن فرقه سعادتمند از اعاظم ايلات عراق و در شميهٔ کريمهٔ شجاعت مشهور عراق و حجاز و در شيوهٔ حميدهٔ بسالت پيوسته از اقران ممتاز و فى‌مابين جميع فرق، مباهى و سرافراز و در لوازم مروت و مردى و مردانگى و مراسم دليرى و فرزانگى بى‌شريک و انباز بوده ...(نامى اصفهاني، ميرزا محمدصادق موسوي؛ تاريخ گيتى‌گشاى زنديه؛ ص ۴ ـ ۵).


در سوابق ايلات مختلفى که به‌نام ”لر“ مشهورند، سخن بسيار است و تقسمات آنها به طوايف لر کوچک (ايلات لرستان و پشتکوه) و لر بزرگ (ايلات بختيارى که خود به دو طايفه هفت لنگ و چهار لنگ تقسيم مى‌شوند) از اهم نکات است.


شواهد باستانى حاکى از آن است که مناطق لرنشين پيش از ورود آريائيان مسکونى بوده است و اقوام گوناگونى در آن مناطق زندگى مى‌کرده‌اند. در حفارى‌هائى که در گرارجنه (Gararganah) و غارگنجى در دشت گرگان در نزديکى‌هاى خرم‌آباد انجام پذيرفته، ابزارها و وسايلى به‌دست آمده است که قدمت آنها به چهل هزار سال پيش مى‌رسد. همچنين حفارى‌هائى که در تپه‌هاى باستانى ميمه، على‌کش و چغاسبز در نزديکى دهلران صورت گرفته، آثارى از اولين دهکده‌هاى پيش از تاريخ را با قدمتى برابر هشت تا ده هزار سال ارائه مى‌دهد (هول، فرانک؛ دورهٔ پيش از تاريخ در جنوب غربى ايران ”لرستان“؛ ترجمهٔ سکندر امان‌اللهى بهاروند؛ ص ۲۲).


بازمانده‌هاى فرهنگى جوامع پيش از تاريخ در لرستا بيانگر آن است که اين جوامع به‌تدريج مراحل تکامل از پارينه‌سنگى تا ميانه‌سنگى و نوسنگى و شهرنشينى را پشت سرنهاده‌اند. ساکنان اين نواحى از پيشقدمان انقلاب ده‌نشينى و کشاورزى ايران بوده‌اند. و در پيدايش زندگى شهرنشينى سهم عمده‌اى برعهده داشته‌اند؛ چنانکه ايلامى‌ها ساکنان کهن استان‌هاى لرستان و پشتکوه (ايلام)، خوزستان، بختياري، کهکليويه بويراحمد و بخشى از فارس داراى تمدن درخشانى بوده‌اند که سابقهٔ آن به سه هزار سال پيش از ميلاد مى‌رسد. همزمان با ايلامى‌ها قوم ديگرى به نام کاسى‌ها در لرستان سکونت داشته‌اند که نام آنها براى نخستين بار در نوشته‌هاى آشوريان آمده است (امان‌اللهى بهاروند، سکندر؛ قوم لر؛ ۲۴ـ۲۷).


تحقيقات پژوهشگرانى چون دياکونوف (دياکونوف؛ اي، ام؛ تاريخ ماد؛ ترجمه کريم کشاورز؛ ص ۱۶۰-۱۶۳) و گيرشمن (گيرشمن، ر؛ ايران از آغاز تا اسلام؛ ترجمه محمد معين؛ ص ۵۲ـ۵۴) درباره منشاء قومى و سرزمينى کاسى‌ها مدلل مى‌دارد اقوام کاسى‌‌ و ايلامى که در نواحى لرنشين کنونى سکونت داشته‌اند در حدود سال ۷۰۰ ق.م جذب فرهنگ آريائى شده و با انتقال قدرت از مادها به پارس‌ها، در کل بزرگ‌ترى که امپراتورى ايران هخامنشى را تشکيل داده، مستحيل گرديده‌اند. مينورسکى معتقد است که کاسى‌ها، هنوز از استقلالى نسبى برخوردار بودند؛ به‌نحوى که هخامنشيان به هنگام عبور از سرزمين آنان مجبور به پرداخت راهدارى شدند۲ با اين حال، ترديدى نيست که به‌علت غلبه عنصر متفوق هخامنشى و بعدها در عصر جانشينان آنان، فرهنگ و زبان پارسى جايگزين فرهنگ و زبان کاسى و ايلامى گرديد و جايگاه ثابت و تاريخى اقوام آريائي، استقرار و منزلت طبيعى خويش را نمايان داشت.


(۲) مينورسکي، ولاديمير؛ دو سفرنامه درباره لرستان همراه با رساله لرستان و لرها؛ ترجمه سکندر امان‌اللهى بهاروند و ليلى بختياري؛ ص ۱۶.


در دروه اسلامي، لرستان ضميمه حکومت کوفه شد و جزو ايالت جبال يا عراق عجم به‌حساب آمد. در سده ۴ ق حسنويه کُرد لرنشين را به تصرف خود درآورد و خاندان او تا سال ۵۰۰ ق بر لرستان حکومت کردند. مقارن با استيلاء مغولان، اين خطه به دو بخش لربزرگ و لر کوچک تقسيم شد. سرزمين لربزرگ (لرستان خاوري) از نظر تقسيمات زبانى و گويش‌هاى محلى شامل منطقه وسيعى است که بين رود دز (سزار) در شمال و نواحى بوشهر در جنوب گسترش يافته است و استان‌هاى کنونى چهارمحال و بختياري، کهگيلويه و بويراحمد و بخش‌هائى از خوزستان را در برمى‌گيرد. واژه لربزرگ هم که در عصر مغول رايج شده تا زمان صفويه به‌کار رفته است. بانى حکومت اتابکان لربزرگ ابوطاهر، فرزند محمد، از کردان مهاجرى بود که به سال ۵۰۰ ق از سوريه به سرزمين مزبور مهاجرت کردند و سلسله اتابکان مشهور به فضلويه را در سال ۵۵۰ ق تأسيس نمودند. مرکز حکومت آنان شهر ايذه (مالمير) بود. استيلاء آنان تا سال ۸۲۷ق ادامه پيدا کرد. بعد از سقوط آنان زنجيرهٔ امور از هم گيسخته شد و در عصر صفوى اين صفحات به مناطق بختيارى و کهگيلويه تقسيم شد (قوم لر؛ ص ۸۴ـ۹۲).


در سرزمين‌هاى لرکوچک (لرستان باختري) شجاع‌الدين خورشيد به سال ۵۷۰ق سلسلهٔ اتابکان لرکوچک را نبيان نهاد. اين منطقه در دوره فرمانروائى اتابکان لر، به‌صورت منطقه وسيعى درآمد که محدوده آن در زمان فلک‌الدين حسن، هشتمين اتابک از سلسله مزبور، از يک‌سو شامل نواحى بين همدان و شوش از سوى ديگر شامل مناطق بين اصفهان و خوزستان بود (دوسفرنامه دربارهٔ لرستان ...؛ ص ۴۶). در زمان صفويه لرکوچک از اهميت ويژه‌اى برخوردار بود و در شمار چهار ايالتى قرار داشت (خوزستان، لرستان، کردستان و گرجستان) که والى آن شاهى کوچک تلقلى مى‌شد و از امتيازات حسب و نسبى خاص با دربار صفوى استفاده مى‌کرد (کمپفر، انگلبرت؛ در دربار شاهنشاهان ايران؛ ترجمه کيکاووس جهانداري؛ ص ۱۶۱-۱۶۲). زمامدارى اين ولات از سال ۱۰۰۶ تا ۱۱۴۸ ق که عمر حکومت صفويان به انتهاء رسيد، آغاز شد و تا دوره‌هاى افشاريه و زنديه و قاجار نيز به طول انجاميد؛ بدين نحو، لرکوچک، از زمان صفويه به بعد از آن به لرستان معروف شد و مرزهاى آن هم تا زمان قاجاريه تغيير نيافت (قوم لر؛ ص ۸۰-۸۲).


وجه تسميه‌ لُر. صرف‌نظر از نام طايفه بزرگى از ايرانيان، معنى واژهٔ لر تقريباً در تمام فرهنگ‌هاى فارسى يکسان ثبت شده است: کام، توان، مراد و مطلب، به بره و بچه گومسفند هم گفته شده است (لغت‌نامه دهخدا؛ ذيل ”لر“). اين واژه براى نخستين‌بار در آثار برخى از مورخان و جغرافيدانان سده ۴ق ديده شده و از آن پس مورد استفاده دانشمندان قرار گرفته است۳.


(۳) مسعودي، ابوالحسن؛ التنبيه و الاشراف: ترجمه ابوالقاسم پاينده؛ ص ۸۴-۸۵ . و ابن حوقل، ابوالقاسم محمد؛ صورةالارض؛ ترجمه جعفر شعار؛ ص ۱۱۴.


اما تا قرن ۸ ق هيچ‌گونه اظهارنظرى دربارهٔ وجه تسميه اين قوم ابراز نشده است و از اين هنگام به بعد در آثارى مانند تاريخ گزيده (مستوفي، حمدالله؛ تاريخ گزيده؛ به اهتمام عبدالحسين نوائي: ص ۳۷)، منتختب التواريخ نطنزى (نطنزي، معين‌الدين: منتخب التواريخ؛ ص ۵۳)، تاريخ نگارستان (غفارى کاشاني، قاضى احمدبن‌محمد: تاريخ نگارستان؛ تصحيح مرتضى مدرس گيلاني؛ ص ۲۰۷) و ... مطالبى درباره وجه تسميه لر نوشته شده که اظهارنظرهاى آنان، اساس گفته‌هاى نويسندگان دروه‌هاى بعدى است؛ چنانکه امير شرف‌خان بدليسى به نقل از زبدةالتواريخ مى‌نويسد: ”که روايات در اين باره وجود داشته و چون به اعتقاد فقير اقوال ضعيف بود در اين نسخه رقم ننمود“ (بدليسي، اميرشرف؛ شرفنامه، تاريخ مفصل کردستان؛ به اهتمام محمدعباسي؛ ص ۴۴).


مينورسکى جميع نظرهاى مورخان را به دقت بررسى کرده و از اشتقاقات مکانى و زيانى و تاريخى لفظ لر تحليلى جامع به‌دست داده است (دو سفرنامه دربارهٔ لرستان...؛ ص ۲۱ـ۲۲). آنچه مسلم است به‌علت گذشت زمان و وقوع حوادث بى‌شمار سياسى و اجتماعي، ريشه‌يابى‌ها هميشه با دشوارى مواجه بوده است و بسيارى از نظرهاى متقدمان نيز با افسانه‌ها و خرافات و مطالب غيردقيق ممزوج گشته است (قوم لر؛ ص ۸۰-۸۲).