داستان تلاشهاى تهماسب براى عقب راندن ترکها بدينگونه آغاز مىشود که شاه درباريان او با درخشش اقبال نادري، خود را سخت در سايه مىنگريستند و چنين مىنمود که با وجود سپهسالار رشيدى چون نادر و فتوحات پىدرپى و قاطع و افتخارآميزى که بهدست مىآورد، ديگر جائى براى توجه انظار به تهماسب و پيرامونيان او باقى نمىماند. اين نکته نيز بديهى مىنمود که با هر پيروزي، محبوبيت سردار خراسانى در ميان ايرانيان افزونى مىيافت و بيکارگى و بىمصرفى دستگاه متجمل و اسرافکار دربار اصفهان آشکارتر مىگرديد. امراء ديواني فتوحات نادر را به چشم عداوت مىنگريسند و لشکرکشىهاى دائمى او از شرق به غرب و از جنوب به شمال را نوعى گستاخى و زيادهجوئى تلقى مىکردند. سلوک درست و مداواى تمام نادر با سپاهيان و مردم ايران را نيز زمينهچينى براى تداخل در امر سلطنت مىشمردند و آرام آرام اين انديشه را به خاطر شاه عياش رسوخ مىدادند که: ارکان تخت شاهى دارد مىلرزد و سست مىشود۱.
(۱) خلاصه طورى رفتار مىکند که دشمنان او از او مرعوب مىشوند و دوستان وى به او تکيه و اعتماد دارند و نسبت به وى هميشه در بيم و اميد به سر مىبرند. بالنتيجه در افکار عمومى مردم اصفهان و درباريان و حتى خود شاه، اين نگرانى پيدا شده است که مبادا نادر خيال دست يافتن به تاج و تخت سلطنت را در لکه خود مىپروراند (متقدر، علامحسين، نبردهاى بزرگ نادرشاه؛ ص ۲۳).
بنابر وساوس اين توهمات بود که تهماسب مىخواست به هر طريق که ميسر افتد از پناه حامى بزرگ خود بيرون آيد و در روشنائى يک سلسله اقدامات شجاعانه که با وجود ظفرنمونىهاى پياپى ارتش ايران در هر گوشه کاملاً امکانپذير و دستيافتنى مىنمود ـ خود را از ظلمت گمنامى که مىخواست بتمامه فرويش گيرد، برهاند. گرفتارى نادر در هرات، معوق ماندن فتوحات وى در آذربايجان و قفقاز، و پريشانى امور عثماني، همه مؤيد نعمت شاهى گرديدند و به تعبيرى مارچوبهها خود را به شکل مار آراستند و مهياى جدال با ترکها شدند.۲ تهماسب از اصفهان نهضت کرد. در همدان، ولىقلىخان را به خدمت سلطانمحمود فرستاد تا جلوس وى را به تخت سلطنت تبريک بگويد. سفير ديگرى نيز نزد سرخاىخانلزگى به شماخى فرستاد. سرخاي، سر اين سفير و فرستادهٔ ديگرى را که متعاقباً رسيده بود، بريد و براى اظهار وفادارى به باب عالى ارسال داشت (Nadir Shah; A Critical Study Based Mainly Upon Contemporary Sources; P 55).
(۲) محمدکاظم وزير مرو مىنويسد که تهماسب با نديمان در مقام راز و نياز در آمده، گفت: هر آينه شما را حالى گرديده باشد که من چه داغها و چه نحو ستمها که از دست نادر دوران ندارم! و آنچه آن افشار مردود به من نموده، محمود و اشرف افغان به احفاد و اولاد من ننموده! و در اين عرض مدت، اخبار فتق و رتق مهمات ديوانى را در کف خود گذاشته، به هيچ امرى مرا نمىگذاشت که رجوع نمايم. و اکثر از سرکردگان و سرداران آباء و اجداد مرا منصوب و معزول نموده و هرگاه ارادهٔ بخشش و انعام در خاطر من خطور مىنمود، در مقام ممانعت درآمده بر مزاج و خواهش خود سلوک مىنمود، و الحمدالله که در خراسان بهدست جماعت افغان قتيل و اسير خواهد گرديد. اولى آن است که چون اختلال در امورات نادرى به هم رسيده، من نيز درد مقام تدارک غازيان عراق و آذربايجان درآمده، آماده و مستعمد گرديده، بعد از خاطر جمعى اين ديار، هرگاه آن مردود روزگار بهدست جماعت افاغنه برطرف نگرديده باشد، با سپاه قاهره در حرکت آمده، به سمت خراسان رفته، بعد از تماشاى آن ديار، نادر تباهکار را به قتل آورده، معاودت به عراق نموده، به کامرانى مشغول شويم و اضافه مىکند که آن بىخردان اکثرى به اين سخنان تمکيدن کردند و بر همان نسق رأى زدند! (عالمآراى نادري؛ ح۱، ث ۳۲۵).
شاه به تبريز آمد و بيستون بيگافشار، حاکم منتصب نادر را معزول کرد و معتمد خود محمدقلىخان را بهجاى وى قرار داد. پس آنگاه با جمعيتى نزديک به هيجدههزار نفر عازم نخجوان و ايروان شد. ترکها تا اين زمان آرامش را به کشور خود بازگردانده بودند و ضمن صدور دستور آماده باشد جنگ کرده بودند. آنان وقتى خبر حرکت تهماسب و شکست قواى خود را در شمال شرقى ايروان شنيدند خطوط ارتباطى و راه آذوقه سپاه وى را قطع کردند و نيروهائى هم از ايروان و کرمانشاه به طرف داخل ايران گسيل داشتند. تهماسب ناچار بهسوى تبريز عقب نشست و با دريافت خبر سقوط کرمانشاه و سنندج بهدست احمدپاشا و عزيمت او به همدان ناچار آن شهر را نيز ترک گفت و در کوريجان، از توابع همدان، موضع گرفت (Ibid.; PP 56-57). ابتدا مقرر بود با مبادله سفيران کار به آشتى کشد، ولى چون سپاه عثمانى فاصلهٔ خود را نسبت به نيروهاى ايران کم کرد، شاه سراسيمه شد و دستور شروع جنگ را داد. تلفات قواى ايران شديد بود و همانقدر که تهماسب توانست با سههزار تن از مردان جنگى خود بگريزد و راهى اصفهان شود، غنيمتى بهحساب مىآمد! ۳
(۳) لکهارت از قول جان هُرن، نمايندهٔ کمپانى هند شرقى در بندرعباس، مىنويسد که اگر احمدپاشا پس از اين واقعه مىخواست اصفهان را تصرف کند بهسهولت از عهده بر مىآمد، ولى به همان تسخير همدان قناعت کرد (Ibid.; PP 56-57).
احمدپاشا همدان و ابهر را گرفت. علىپاشا نيز از رود ارس گذشت و خوى و سلماس و تبريز و مراغه را تصرف کرد. دستهٔ ديگرى از سپاه عثمانى هم خوزستان را مورد تجاوز قرار دادند و هويزه را متصرف شدند. شاه پس از اين شکستها فکر فارغى يافت و به کامرانى و عيش و نوش مشغول شد (زبدةالتواريخ؛ برگ ۲۱۵ ب).
مذاکرات صلح به نتيجه رسيد و معاهدهاى در هشتاد ماده با دولت عثمانى منعقد گرديد که صفحات جنوب ارس را در اختيار ايران مىگذاشت و پنج منطقه از محال کرمانشاه را نيز به احمدپاشا، والى بغداد، واگذار مىکرد. از باب اسيران ايرانى که به چنگ ترکها افتاده بودند هم، سخنى به ميان نيامد و البته مقرر بود که دو دولت با هم روابط سياسى دائمى داشته باشند و براى زائران ايرانى در قلمرو و عثمانى تسهيلاتى برقرار شود (در باب معاهده ايران و عثمانى مجال بيشترى بايد).
در دربار عثمانى بر سر از دست دادن تبريز به تفصيل بحث مىشد، ولى آنان ترجيح مىدادند در نتظيم مفاد قرار داد تعجيل بهکار آورند تا مبادا بهجاى تهماسب ضعيف، با نادر پنجه پيروزمند سر و کار پيدا کنند. به همين دليل، در يکى از شرايط گنجانيده بودند که بايد قرارداد به صحهٔ نادر نيز برسد؛ ولى وقتى نادر از جريان اطلاع يافت، مخالفت خود را آشکار کرد و چنين بهنظر مىرسد که موقع را براى زدن ضربه نهائى به دستگاه سلطنت صفويان مناسب ديد۴. شاهکار سياست نادر را براى بهرهگيرى از احساسات مردم و تهييج اصولى آنان بر ضد دستگاه ريشهدار صفوى که تا عمق وجود خلق، تار تنيده و رخنه کرده بودند، مىتوان در نامهاى که براى امناء بلاد ايران نوشته است، ملاحظه کرد. در اينجا او ديدگاههاى مذهبي، انساني، ملي، اخلاقى و غيره را مورد توجه قرار داده و با جودت ذهن وحدت انديشه، حريف فاسد کهنهکار را با همان سلاحهاى خود او کوبيده و رمق مبارزه و مدافعه را از وى سلب کرده است؛ تا آنجا که آشکارا به تهماسب و درباريان اعلام مىکند، تحمل اين امر کردن از حميت دور و منافى طبع غيور است چون صلح مذکور مغاير رضاى جناب سبحانى و مخالف مصلحت دولت ابد مدت خاقانى بود، لهذا به عز امضاء مقرون نفرموديم.... و هر کس که در اين امر داخل نباشد از کسوت جمعيت عارى و بىبهره از سعادت ديندارى و سزاوار لعن حضرت بارى بوده، از حوزهٔ اسلام خارج و در زمرهٔ خوارج معدود خواهد بود۵.
(۴) نادر براى سلطانمحمود پيغام فرستاد که معاهده را نمىپذيرد و تهديد کرد که منتظر موکب او باشد که عماً قريب با افواج قاهره به عدت و صولت شير با بخت جوان و تدبير پير حرکت خواهد کرد و حکم شمشير را معمول خواهد داشت (جهانگشاى نادري؛ چاپ ۱۲۹۳، ص ۸۲).
(۵) جهانگشاى نادري؛ چاپ ۱۲۹۳، ص ۸۳.
در نامهٔ نادر به محمدعلىخان، بيگلربيگى فارس، مىبينيم که وجود امثال ما بندگان خاکسار که در سايهٔ حضرت آفريدگار مرتبهٔ سرورى و رتبهٔ برترى يافتهايم، از براى همين است که يارى و غمخوارى ضعيفان و فقيران و زير دستان نمائيم... يارى ضعفا نموده، شر مخالفين را از سر مسلمين رفع و ماده فساد را از مزاج ممالک دفع کنيم، نه اينکه از حال ضعيفان تغافل و در کار ايران تجاهل نمائيم، تابع رأى دشمن و رضاجوى خاطر خصم عهدشکن باشيم.