از نظر ترتيب توالى پيدايش و مرتبه اعتبار در نظام جهاني، حکومتها به سه دسته اصلى به قرار زير تقسيم مىشوند:
حکومت قبيلهاى
در مقايسه با گونههاى ديگر ساختار حکومتي، حکومت قبيلهاى tribal state قدمت بيشترى دارد و بر اساس بعضى از زمينههاى دينى و سنتى بهوجود آمده است و در پائينترين رتبه از تکامل و اعتبار قرار مىگيرد. در ادبيات عرب اينگونه حکومت را امارت يا حکومت اميرنشين مىگويند. شايان توجه است در حالىکه امارت عربى در خليج فارس بهويژه امارت بحرين، از دهه ۱۹۷۰ تاکنون در تلاش بوده و هستند تا از مقام امارت خود را به رتبه کشور برسانند و در مقام حکومت ملتي قرار گيرند، گروه طالبان در افغانستان، کشور افغانستان را به رتبه امارت افغانستان تنزل داده است. البته اين اقدام با استفاده از انگيزههاى کهن مربوط به مفهوم حکومت دينى صورت مىگيرد.
حکومت سرزمينى
در مقايسه با حکومت قبيلهاي، اينگونه حکومت جديدتر است و در ترتيب توالى اعتبار ياد شده حکومتها رتبه بالاترى دارد. حکومت سرزمينى territorial state بر اساس وجود سرزمين، فتح سرزمين يا گسترههاى مورد ادعاى سرزمينى بهوجود مىآيد. حکومتهائى که بر اساس انگيزههاى غيرملتي، مانند ايدئولوژى و مذهب در رابطه با سرزمين بهوجود مىآيند، حکومت سرزمينى مىباشند؛ مانند عربستان سعودى که تا حدودي، بهصورت قبيلهاى اداره مىشود و هنوز نتوانسته بهصورت يک ملت در آيد و حکومت ملتي شود. يکپارچه کردن سرزمينها در شبه جزيره عرب بر اساس تعاليم وهابىگرى که مىتوان آن را ژئوپوليتيک شبه جزيرهاي عربستان سعودى ناميد، انگيزه اصلى پيدايش اين حکومت و يکپارچه کردن نهائى همه سرزمينها در شبه جزيره عرب هدف نهائى آن است. در همانحال، ايده يکپارچگى سرزمينها در شبه جزيره عرب که بر اساس پيگيرى انديشههاى وهابىگرى بوده و هست، حکومت سعودى را از حالت حکومت قبيلهاي فراتر برده و به حکومت سرزميني تبديل کرده است. حکومت سرزمينى به مردم يا ملت تعلق ندارد بلکه وجود سرزمين يکپارچه و مسخر شده، وجود حکومت را توجيه مىکند.
حکومت ملتى
اينگونه حکومت براساس وجود يک ملت يکپارچه و مشخص شکل مىگيرد، چنانکه بيشترين تعداد نظامهاى حکومتى در جهان قرن بيست و يکم از جمع اينگونه حکومتها خواهند بود. حکومت در کشورهاى برخوردار از نظام حکومت ملتي از سوى ملت است و به ملت تعلق دارد و نماينده مردم محسوب مىشود. به گفته ديگر، در کشورهاى داراى حکومت ملتي، وجود ملت يکپارچه و رضايت اعلامشده آن، توجيهکننده موجوديت حکومت است.
نظام حکومت ملتى از مفهوم حاکميت ملى - natinal sovereignty ناشى مىشود و همان مفهوم را واقعيت مىبخشد. شايان توجه است، پيدايش مفهوم حکومت ملتي که واقعيتدهنده حاکميت ملي است، مفهوم دين دولت - government را نيز پديده آورده است.
درهمآميزى دو مفهوم حکومت و ملت که سبب پيدايش مفهوم نوين حکومت ملتى شده است، اصل مفهوم حکومت را به اصل مفهوم ملت بسيار نزديک مىسازد. نزديکى ميان اين دو مفهوم اين گمان را بهوجود آورده که واقعيت يافتن نقشه سياسى جهان پس از جنگ جهانى نخست، از بالاگرفتن سياستهاى ناسيوناليستى ناشى شده است. با پذيرفتن اين ايده، لزوماً بايد پذيرفت که حکومتهاى شکلگرفته يا تغيير شکل داده در پى جنگ جهانى نخست از اراده ناسيوناليستى ملتها ناشى شده است و به همين دليل، بايد حکومت ملتي خوانده شود. از سوى ديگر، در شرايطى که شمار اقوام و قبايل در جهان از شمار کشورها بيشتر است، بهندرت مىتوان مدعى شد که همه حکومتهاى موجود در جهان سياسى کنونى ناشى از موجوديت ملتهاى واحد و يکپارچه هستند. به گفته ديگر، با توجه به اين حقيقت که برخى از ملتها ميان چندين کشور تقسيم شدهاند و با توجه به اين حقيقت که شمار اقوام و قبايل بيشتر از شمار کشورهاى دارنده حکومتهاى ملتى مىباشند بر اساس عوامل و تصميماتى جزء اراده و تصميم ناشى از سياستهاى ناسيوناليستى بهوجود آمدهاند. چنانکه کشورهائى چون عراق، اردن و اسرائيل در خاورميانه بهدليل خواست و اراده فاتحان جنگ جهانى اول بهوجود آمدهاند. با توجه به اين وضع جغرافيدان سياسى بريتانيائي، پيتر تيلور پيشنهاد مىکند .منبع(Taylor, 1989, p. 188) :
در صورت تعلق بيش از ۶۰ درصد مردم يک کشور به قومى ويژه، آن کشور را دارنده ملتى مشخص و سازمان سياسى حکومت ملتي قلمداد کنيم.
در اين برخورد شايان توجه است که دگرگون شدن نظام جهانى و اقتصادى شدن جهان ژئوپوليتيک و جهانى شدن نظام اقتصادى بازار آزاد (کاپيتاليزم مطلق) تأثيرات گسترده و ژرفى در اشکال سياسى کشورها و حکومتهاى ملتى خواهد داشت. گسترش مجموعه دگرگونىهاى ياد شده که زير عنوان جهانىشدنها - globalizations در زندگى سياسى - اقتصادى بشر اثر مىگذارد، منطقه يا ناحيهگرائى را در سراسر جهان تشويق مىکند. کشورهائى مثل روسيه، ترکيه و عراق که از دو يا چند ملت تشکيل مىشوند و حکومت ملتي در آنها مورد ترديد است، در مسير خطر تجزيه قرار دارند. کشورهائى که از اقوام گوناگونى ولى برخوردار از يک ريشه ملتى و هويتى تشکيل شدهاند و به اين دليل، حکومت ملتي در آنها واقعيت عملى دارد، دستخوش چنين تهديدى نيستند. با اينحال، دگرگونىهاى بنيادينى که جهانىشدنهاى قرن بيست و يکم در زندگى سياسى بشر بهوجود خواهد آورد، بر اشکال سياسى و نقشآفرينىهاى ساختارى همهگونه از کشورها و حکومتهاى ملتى آنها مؤثر خواهد بود.