"آلبرت یوهانسون" (گرونبرگ)، صاحب سیرکی سیار، پس از مدتها دوباره به شهری باز میگردد که همسرش، "آگدا" (بروست)، در آن زندگی میکند. فیلم حکایت سرگردانی "آلبرت" میان دو زن است: اولی همسرش که به او نوعی بازگشت به زندگیآی را نوید میدهدکه خود را در آن امن مییابد و دیگری، محبوبهاش، "آنه" (آندرسون)، که برای "آلبرت" همان کسی است که او را از وابستگیهایش خواهد رهانید. "آلبرت" از "آنه" میخواهد او را تصمیم به بازگشت دوباره به نزد همسرش را دارد، تنها بگذارد. "آنه" نیز بلافاصله با بازیگر جوانی، "فرانس" (اکمن)، طرح دوستی میریزد. "آلبرت" در تنهائی خود عمیقتر فرو میرود. شاید از دست دادن دو زن یا ناتوانیاش در تصاحب آنان به نوعی گویای فروریختن درونیاش باشد...
٭ یکی از تلخترین آثار استاد تلخاندیش سوئدی، در سالهائی که خلاقیت هنریاش آرامآرام اوج میگیرد. فیلمی تراژیک که با وجود سادگی و اهمیت کمتری که نسبت به شاهکارهایش دارد، از آن دسته آثارش است که عواملی کلیدی در جهان او را دارا هستند. از جمله: دید رمانتیک نسبت به زندگی حقارتبار هنرمند در جامعه، ماهیت کودکانه قهرمانان و اهمیت چهرهها. خود برگمان فیلم را پاسخی به واریته (اوالد آندره دوپونت، ۱۹۲۵) میداند و با وجود اعتراف به شکست تجاری و انتقادی آن، کار خود را موفق ارزیابی میکند. نخستین همکاری برگمانبا نیکویست. صحنهای که در آن دلقک سیرک (اک) را همسرش (بروست) تحقیر میکند، به یادماندنی است.