«جولیان مارتی» (هدایا)، صاحب کافهای در تکزاس، کارآگاهی خصوصی بهنام «وایسر» (والش) را اجیر میکند تا، همسرش، «ابی» (مکدورمند) و محبوبش، «ری» (گتس) را که در کافه او کار میکند، بکشد. «وایسر» به خانه «ری» میرود و در خواب عکسی از آن دو میگیرد و وانمود میکند که «ری» و «ابی» را کشته است. سپس با عکس به سراغ «جولیان» میآید، دست مزدش را میگیرد و با اسلحه «ابی» او را به قتل میرساند. زمانی که «ری» به کافه میآید و با جسد «جولیان» و اسلحه «ابی» روبهرو میشود، میکوشد تا جسد را بیرون از شهر ببرد و دفن کند. اما بین راه متوجه میشود که «جولیان» هنوز زنده است و حالا او را «کاملاً» میکشد...
* این «نوآر پوچ» سبک گرایانه با تأکید بر کوچکترین اجزا و نمایش وحشتبار کشتن و قتل، به تجزیه و تحلیلی دقییق از فرآیند مردن و کشتن تبدیل میشود. به همین دلیل بخش عمدهای از فیلم صرف نمایش کشتن میشود تا عواقب و پیامدهای آن از این جهت این بهترین فیلم کوئن، ژانر و الگوهای تثبیت شدهاش را به بازی میگیرد و به جای نمایش احساسات و انگیزههای آدمها که خاص فیلمهای نوآر است، فقط مرگ را کند و کاو میکند.