«کالیگولا» (مکداول) به دعوت پدربزرگش، «تیبریوس» (اوتول) به کاپری میرود. «تیبریوس» جاذبه قدرت مطلق را به او میآموزد. «کالیگولا» با کمک «ماکرو» (ماناری)، فرمانده نگهبانان (تیبریوس) را میکشد و خود به قدرت میرسد و ازدواج میکند. اما بهزودی نشانههای جنون در او هویدا میشود، به زیادهرویهای لذتطلبانه میپردازد و بدگمان و مشکوک همه را دشمن خود میپندارد. همسرش دختری به دنیا میآورد و «کالیگولا» که طالب پسر بوده، دچار افسردگی شدیدی میشود. او برای این که بتواند نام مردم را تأمین کند (در حالی که خزانه خالی است) زنان و دختران سناتورهایش را به «کار» وا میدارد. سپس خود را خدا میخواند. ادعاهای گزافش باعث محکوم شدن او به مرگ میشود.
* این شبهِ هرزهنگاریِ گران قیمت بینالمللی، زیادهرویهای اهلِ حکومت رُم باستان را بهعنوان چشماندازی با جاذبههای مطلوب اذهان تماشاگران عامه به کار میگیرد. زندگی حکمران دیوانه بهانهای است. برای رشته تصاویر گستاخانه و اغلب گروتسکی که روایت ظاهراً اصلی را به فراموشی میسپارد. مکداول در نقش اصلی از نقطه ضعفهای فیلم است (جیرابینسن دوبار با موفقیت بیشتری این نقش را در فیلمهای خرقه، هنری کاستر، 1953 و دیمتریوس و گلادیاتورها، دلمر دیوز، 1954، بازی کرده بود).