̎علی̎ پسر ̎ننه لالا ̎ یک سالی هست که برای کارگری به ژاپن رفته، اما بیشتر از شش ماه است که از او خبری نیست. حالا همهٔ اهل محل، به خصوص بچهها میدانند که ننه لالا چقدر بیتاب است و آرزوئی جز یافتن خبری از پسرش ندارد. در یک بعدازظهر گرم تابستان، که همهٔ بزرگترها برای مراسم تدفین یکی از اهالی محل به گورستان رفتهاند، ناگهان تلفن منزل ̎ امیر̎ پسرک ده دوازده ساله زنگ میزند. در آن سوی سیم ̎علی̎ است و میخواهد با مادرش صحبت کند. او میگوید یک ساعت دیگر مجدداً تلفن میکند و از امیر میخواهد در این فاصله، مادرش را پای تلفن بیاورد. اما مشکل در آنجا آغاز میشود که امیر در خانه تنها است و پدر و مادرش تمام درهای خانه را قفل کردهاند تا او از خانه خارج نشود و برای امتحان تجدیدیاش درس بخواند. امیر از طریق پنجره مشرف به کوچه، بچههای محل را خبر میکند و آنها راههای مختلفی را که در عین خطرناک بودن، بامزه و شیرین هم هستند امتحان میکنند تا ننه لالا را به تلفن برسانند.