آفتاب
ورود | عضویت
پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۳:۰۸
  • اخبار
    • اخبار سیاسی
    • اخبار اقتصادی
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار اجتماعی
    • اخبار فناوری
    • اخبار سلامت
    • اخبار ایران و جهان
    • پیشخوان روزنامه ها
  • دانش سرا
    • مقالات
    • کتاب الکترونیکی
    • دانستنی ها
    • لینک های مفید
    • فرهنگ فیلم
    • لغت نامه دهخدا
    • دائره المعارف
    • کتابهای منتشر شده
    • بانک های اطلاعاتی
  • چندرسانه ای
    • 60 ثانیه با اخبار
    • کیوسک آفتاب
    • فیلم
    • عکس
    • پادکست
    • اینفوگرافی
    • آفتاب پلاس
  • دیجیتال مارکتینگ
    • خدمات دیجیتال مارکتینگ
    • نیازمندیها
    • بانک مشاغل
    • وبگردی
    • بنر
    • مشاوره کسب و کار
    • رپورتاژ آگهی
    • کمپین
    • خدمات
    • سایتچین
  • گردشگری
    • مجله گردشگری آفتاب
    • گزارش لحظه ای جاده ها
    • نقشه ترافیک تهران
  • تفریح و سرگرمی
    • شبکه های اجتماعی
    • موسیقی
    • فیلم و سریال
    • تئاتر
    • آشپزی
    • کارت تبریک
    • فیلم های سینما
    • بازی های اینترنتی
    • شعر و ادب
    • گل و گیاه
    • ضرب‌المثل
    • فتوبلاگ
    • سخن بزرگان
    • تعبیر خواب
    • داستان سرا
    • فال و طالع بینی
    • چیستان
    • شخصیت‌ها
    • لطیفه

لغت‌نامه دهخدا

آ

ا

ب

پ

ت

ث

ج

چ

ح

خ

د

ذ

ر

ز

ژ

س

ش

ص

ض

ط

ظ

ع

غ

ف

ق

ک

گ

ل

م

ن

و

ه

ی

م

م . (حرف ) حرف بیست و هشتم ازالفبای فارسی و حرف بیست و چهارم از الفبای ابتثی (حروف هجای عربی که به ترتیب الف . ب . ت . ث آید، مقابل ابجدی ) و حرف سیزدهم از الفبای ابجدی است و در حساب جمل آن را به چهل دارند و آنرا میم گویند و بدینسان نویسند: «م « »مَ» «َمَ« »َم » مانند: آدم ، مملکت و کم . این حرف مرفوع و از حروف یرملون است . و نیز یکی از هفت حرف آتشی است و آن هفت عبارتند از: الف و های هوز و طای حطی و میم و فای سعفص و شین قرشت و ذال .
ابدالها:
> این حرف در عربی بدل به «ب » شود مانند:
یشم = یشب .
لازم = لازب .
محت = بحت .
مطمئن = مطبئن .
احزام = احزاب .
ذام = ذاب .
> و بدل به «ث » شود مانند:
معر =ثعر.
> و بدل به «ن » شود مثل :
بنام = بنان .
ذام = ذان .
ذیم = ذین .
ابزیم = ابزین .
> و در فارسی بدل از «ن » آید مانند: چمبه = چنبه .
دمب = دنب .
پشت بام = پشت بان .
نردبام = نردبان .
خم = خنب .
دم = دنب .
شکمبه = شکنبه .
> و بدل به «ب » شود مثل :
غژم = غژب .
|| در اصطلاح علم تجوید علامت خاصه ٔ وقف لازم است که روی کلمات قرآن مجید گذارند. و گاه رمز است . (وقف لازم ). || گاه رمز است از معروف . || گاه رمز از مقدم است در مقابل «خ » که رمز از مؤخراست . || نزد ارباب حدیث رمز است از مسلم و صحیح مسلم . || گاه رمز است از مکرر. || رمز از میلادی (سنه )، مقابل سنه ٔ هجری است . || گاه کلمه ای را مکرر کنند و حرف اول کلمه ٔ دوم را به میم بدل کنند و از مجموع ترکیب اتباعی سازند و معنی «جز آن و امثال آن و غیره » مستفاد شود، مانند: زنگ منگ ، سر مر، شیر میر، صادق مادق ، ضرب مرب ، آب ماب ، سیب میب ، شست مست ، اسب مسب ، بچه مچه ، جنگ منگ ، خنده منده ، در مر، راه ماه ، بار مار، یخ مخ ، عرب مرب ، غارت مارت . و اگر کلمه مبدو به میم باشد، در دومی میم را گاهی بدل به «پ » کنند، مانند: مرد پرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدان که گفت محمد حیا ز ایمان است
ندارد ایمان آن دول بی حیا و میا.

سوزنی .
مهتر تویی مسلم در روزگار خویش
وین دیگران همه حشرات و دغل مغل .

سوزنی .
|| (پسوند) گاه نشانه ٔ عدد ترتیبی است و ماقبل آن مضموم است ، مانند یکم ، دوم ، سوم و غیره :
اقلیم چهارم از تو پنجم
وز نام تو نام آسمان گم .

واله هروی (از آنندراج ).
گروهی چو صبح یکم رویشان
همه آتش و دودشان مویشان .

باقر کاشی (از آنندراج ).
نشین یکدم که ما ماندیم عمری
گرفتاری که او عمر دوم شد.

میرخسرو (از آنندراج ).
|| (ضمیر) ضمیر مفعولی بمعنی مرا :
دانش به خانه اندر در بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم .

ابوشکور.
بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر
صبر نماندم چو این بدیدم گفتم
زه که بجز مسکه خود ندادت مادر (۱) .
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454).
به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون برخفجا.

آغاجی .
بی ره نروم تام نگویند براه آی
بر ره نروم تام نگویند ز ره برد.

آغاجی .
جز این داشتم اومید و جزین داشتم الجخت
ندانستم از او دور گواژه زندم بخت .

کسائی (از لغت فرس چ اقبال ص 38).
چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرام گیری شتاب آیدم .

فردوسی .
منم گوش داده به فرمان شاه
بدان سو روم کو نمایدم راه .

فردوسی .
سرمایه ٔ من دروغ است و بس
سوی راستی نیستم دسترس .

فردوسی .
به تاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم .

فردوسی .
هرچه بودم به خانه خم و کنور
و آنچ از گونه گون قماش و خنور.

طیان .
لفت بخوردو کرم درد گرفتم شکم
سربکشیدم دودَم مست شدم ناگهان .

لبیبی .
صد بندگی شاه ببایست کردنم
از بهر یک امید که از وی روا شدم .

ناصرخسرو.
اگر عامه بد گویدم زان چه باک
رها کرده ام پیش موشان پنیر.

ناصرخسرو.
گر نکردستم گناهی پیش ازین
چون فکندندم درین زندان و بند.

ناصرخسرو.
و اکنون تدبیر چیست تام نیاید
بد، چو برون بایدم همی شد ازین دار.

ناصرخسرو.
درد من بر طبیب عرضه مکن
تو مسیح منی خودم دریاب .

خاقانی .
نزنم هیچ دری تام نگویند که کیست
چون بگویند مرا باید گفتن که منم .

خاقانی .
باز خوبان به ناز بردندم
به خداوند خود سپردندم .

نظامی .
چارسالست کز ستمکاری
داردم بیگنه بدین خواری .

نظامی .
مغنی ره رامش جان بساز
نوازش کنم زان ره دلنواز.

نظامی .
نبودم تحفه ٔ چیپال و فغفور
که پیش آرم زمین را بوسم از دور.

نظامی .
اگر شاه فرمایدم اندکی
بگویم نه از ده که از صد یکی .

نظامی .
بس به دژخیم خونیان دادم
سوی زندان خود فرستادم .

نظامی .
می بگذری و نپرسی از کارم
مانام براه آسیا دیدی .

عطار.
گفت بازرگانم آنجا آورید
خواجه ٔ زرگردر آن شهرم خرید.

مولوی .
گرم با صالحان بیدوست فردا در بهشت آرند
همان بهترکه در دوزخ کنندم با گنهکاران .

سعدی .
اگر تاج بخشی سرافرازدم
تو بردار تا کس نیندازدم .

سعدی (بوستان ).
دوران دهر عاقبتم سرسپید کرد
وز سر بدر نمی رودم همچنان فضول .

سعدی .
در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان ).
به عشوه های جگرسوز گرد شمع رخت
خطی نوشتی و پروانه ساختی بازم .

سعدی (از آنندراج ).
|| گاه مضاف الیه قرار گیرد :
عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده است تفته گرد دلم .

شهید بلخی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1230).
چو بگذشت سال از برم شصت و پنج
فزون کردم اندیشه ٔ درد و رنج .

فردوسی .
نخوانم نبرده برادرم را
نسوزم دل پیر مادرم را.

فردوسی .
مکن دوستی نیز با دشمنم
که امروز در دست اهریمنم .

فردوسی .
می بگذری و نپرسی از کارم
مانام به راه آسیا دیدی .

عطار.
که به غفلت برفت پنجاهم .

سعدی .
گفتم که برد کلف ز رویم
او ریخت غبار غم به مویم .

ابوالفضل فیاضی (از آنندراج ).
|| ضمیر متصل اضافی که گاه بدون واسطه ملحق گردد و «م » تلفظ شود، مانند عصام (= عصای من ). و گاه «ی » بین آنهافاصله شود: عصایم . مویم . || به کلمه ٔ مختوم به هاء مختفی نیز بی واسطه پیوندد و «هَ» در نوشتن حذف شود و «م » تلفظ گردد، چون بم (=به من )، گرچم ، اگرچم (=اگرچه مرا). و چون به کلمه ٔ مختوم به حرف صامت پیوندد «اَم » تلفظ شود: کتابم . (فرهنگ فارسی معین ). || ضمیر متصل فاعلی به معنی من . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): رفتم ، گفتم ، خوردم ، شنیدم ، دیدم :
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین .

فردوسی .
رفتم و برسریر خواندندم
هم به آئین خود نشاندندم .

نظامی .
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی .

سعدی .
|| (فعل ) مخفف هستم و همیشه ماقبل آن مفتوح است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر چند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر ازمنج .

منجیک .
گر خدو را بر آسمان فکنم
بی گمانم که بر چکاد آید.

طاهر فضل .
پیری مرا به زرگری افکنده ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف .

کسایی .
جهان دیدگان را منم خواستار
جوان و پسندیده و بردبار.

فردوسی .
اگر من سزایم به خون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن .

فردوسی .
آتش هجرانت را هیزم منم
و آتش دیگرت را هیزم پده .

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
رفیقان من بامی و ناز و نعمت
منم آرزومند یک تا زغاره .

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
نزنم هیچ دری تام نگویند که کیست
چون بگویند مرا باید گفتن که منم .

خاقانی .
|| (پیشوند) علامت نفی در دعا و استغاثه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرش سبز بادا دلش پر ز داد
جهان بی سر و افسر او مباد.

فردوسی .
فرستاده را گفت هرگز مباد
که من بینم از تخم مهرک نژاد.

فردوسی .
چنین تا ببایست گردان سپهر
ازین تخمه هرگز مبراد مهر.

فردوسی .
شاعر اندر مدیح گفته ترا
که امیرا هزار سال ممیر.

ناصرخسرو.
|| علامت نفی در نفرین . دعای بد :
بر سر جور تو شد دین من و دنیی من
که مه شب پوش قبا بادت و مه زین و فرس .

سنایی (از آنندراج ).
در باب شاعری که مبادا وی و مه شعر
بی سنگ شاعریست بکوبم سرش به سنگ .

سوزنی .
چو صرع آمیخت با عقلی مه سرباد و مه دستارش .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 211).
و رجوع به «مه » شود. || گاه حرف نهی یا ادات نهی یا علامت نهی است هنگامی که در اول امر درآید مانند: میا، مبر، متاب ، مجوی ، مخور، مده ، مرو، مزن ، مسوز، مشوی ، مغیژ، مفشار، مکن ، مگیر، ملای ، منال ، مورز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این حرف در اول افاده ٔ نهی کند چون میا،مرو، منشین و مخیز و در این صورت هرگز از افعال جدانوشته نشود. (آنندراج ) :
گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ
رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ .

رودکی .
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است .

فردوسی .
نگه کن مرا تا ببینی بجنگ
اگر زنده مانی مترس از نهنگ .

فردوسی .
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را ببازی مدار.

فردوسی .
لشکرآرای چنین یافته ای
تو بیاسای و ز شادی ماسای .

فرخی .
بر راه امام خود همی نازد
او را مشناس و مه امامش را.

ناصرخسرو (از آنندراج ).
حق تو ده یازده ست بیش مبردار
تا نرسد رنجت ار کنند تعرف .

سوزنی .
مزن بی تأمل به گفتاردم
نکو گوی اگر دیر گویی چه غم .

سعدی .
|| (ترکی ، پسوند) پسوندی است که در ترکی بدنبال اسامی افزایند و دلالت بر تأنیث دارد. (آنندراج ). رشیدی در لفظ تیرم به فوقانی آورده که به فتح رای مهمله بانوی اعظم و خاتون بزرگ ، چه تیر بمعنی برگزیده است و میم بر لقب زنان زیاده کنند چون بیگم و خانم پس تیرم بمعنی زن برگزیده و تحقیق آن است که میم در این کلمات علامت تأنیث است و ماقبل این میم مضموم است لهذا با انجم و سم و مانند آن قافیه می کنند. (آنندراج ).

درباره ما

  • درباره آفتاب
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حفظ حریم خصوصی
  • راهنمای آفتاب
  • نقشه سایت

تماس با ما

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۰۵۳۴

تلگرام آفتاب

اینستاگرام آفتاب

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۷۱ ۳۲

ایران، تهران، امیرآباد شمالی خیابان هفتم کوچه سوم پلاک ۳

پشتیبانی آفتاب

همکاری در کسب و کار

  • آگهی رایگان
  • تبلیغات در آفتاب
  • مشاوره کسب و کار

خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیک خود را وارد نمایید
عضویت
کلیه حقوق این سایت برای شرکت شبکه ی اینترنتی آفتاب محفوظ است.