خابیهٔ خابیهٔ. [ ی َ ] (ع اِ) خابیه .خم . خنب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : چون جانهاشان برکند، خونشان ز تن بپراکندآرد بفردا افکند، در خسروانی خابیه . منوچهری .و رجوع به بنت الخابیهٔ و رجوع به خابئهٔ و خابهٔ شود.