نويسنده در بخش نخست كتاب مفهوم خشونت عليه زنان را بررسي نموده سپس به مسئوليتهاي ناشي از خشونت عليه زنان اشاره كرده كه شامل مسئوليت دولتها و مسئوليت جامعهي بينالمللي است. و علاوه بر آن به ارزش حقوق زنان پرداخته است. موارد خشونت عليه زنان، اقدامات ملي مبارزه با خشونت عليه زنان، اقدامات بينالمللي مقابله با خشوني عليه زنان، از از مباحث بعدي كتاب هستند. نويسنده در آغاز، ديدگاه خود را دربارهي خشونت عليه زنان چنين بيان ميكند: ستمهاي رواشده بر زن از سپيدهدم تاريخ تا كنون، از بزرگترين و كهن ترين ستمهاي تاريخ بشري حتي در جوامع ديني است و هر جا پيام دين به درستي دريافت يا اعمال نشده، زنان مورد ستم بودهاند و تاسفآورتر آن كه بسياري از ظلم و ستمهاي روا شد بر زنان رنگ و بوي ديني يافته و به تعاليم انبيا نسبت داده شده است و در نتيجه جهل، عقب ماندگي خود خواهي و قصور در به كار گيري اصول واقعي و اساسي شريعت، بسياري از حقوق حقهي زنان به فراموشي سپرده شده و متروك مانده است. در واقع اين ستم بياندازهاي كه در طول تاريخ نسبت به جنس زن روا داشته شده است و بيگمان يكي از سياهترين نقطههاي تمدن بشري را مسازد منجر به شكلگيري جريانات افراطي دفاعي از حقوق زن در غرب و آنگاه در دنياي شرق شده است ويل دورانت فمينيسم را عكسالعمل زن غربي در برابر اعتقادات و قوانيني ميداند كه زن را جنس پستتر از مرد قلمداد كرده و واكنشي ميداند در برابر مردگرايي افراطي (تفكر غالب دين مسيحيت و فلسفهي غرب.) <br>