آفتاب

ح

ح

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن مسلم مکنی به ابوصغیره . محدث است و شاید بودکه این مرد همان حاتم بن مسلم مذکور در عقدالفرید باشد که در قسمت خلافت ولید در 45 سالگی وفات کرد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 215 شود.



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن النعمان . یکی از بزرگان باهله است . رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 300 شود.



حاتم . [ت ِ ] (اِخ ) ابن وردان مکنی به ابویزید. محدث است .



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن هرثمهٔبن الاعین . یکی از امراء عصر خلفای عباسی والی مصر. وی در 194 هَ . ق . از دست محمد امین بحکمرانی مصر منصوب گشت و او رابا مردم احواف (۱) محاربه ای روی داد و وی در این جنگ تا بلبیس پیش رفت و سپس صلح کردند و ولایت او در مصر شش ماه بکشید و سپس در سال 195 معزول شد و بناء قبهٔ الهواء به مصر او برآورد.



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن هرثمهٔبن نصرالبجلی . او به عهد متوکل باللّه بجای پدر خویش هرثمهٔبن نصر چند روز سمت ولایت مصر داشته است .



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن یونس جرجانی معروف به مخضوب و مکنی به ابومحمد. از حفاظ و محدثین و موطن او اصفهان است . وی از ابوالولید الطیالسی و سعیدبن منصور و علی بن الجعدو مسدّد و یحیی الحمانی روایت دارد و محمدبن احمد الزهری و احمدبن محمودبن صبیح از او روایت کنند. رجوع به کتاب ذکر اخبار اصفهان ابونعیم ج 1 ص 297 شود.



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) دهلوی ظهیرالدین (شیخ ...). یکی از مشاهیر شعراء هندوستان و اولین ادیبی که بزبان اردو نوشت او بود. مولد او سال 1111 هَ . ق . شهر دهلی است و او را بزبان اردو دو دیوان است .



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) شفی بن مرثد. مکنی به ابو فروه . خواهرزاده ٔ یزیدبن مرثد. محدث است .



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) کاشی ، هدایت اﷲ.شاعر معاصر شاه عباس . او در اول هدایت و سپس حاتم تخلص می کرد و او را دیوانی است . و بیت ذیل از اوست :
فتاده از نظر هر که هست در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) همدانی . از شعرای ایران .وی در همدان شغل عطاری می ورزید. بیت ذیل از اوست :
خانه ٔ دل را تهی کن از هوسها چون حباب
تا توانی کف زنان چون موج از دریا گذشت .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



حاتم آباد. [ ت ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان دیان و گوریجان در341 هزارگزی طهران .



حاتم بخشی . [ ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) به تعییر و نکوهش ، عمل بسیار بخشیدن . || اسراف . تبذیر.



حاتمی . [ ت ِ ] سمعانی درانساب گوید: هذه النسبهٔ الی جدالمنتسب . والمشهور بهذه النسبهٔ الحسن احمدبن محمدبن عبدوس بن حاتم الحاتمی الفقیه کان من علماء اصحابنا الشافعیین و سمع الحدیث الکثیر بخراسان والعراق والحجاز و درس الفقه بمکهٔ و تخرج به جماعهٔ. سمع ابی العباس الاصم و غیره و توفی یوم الجمعهٔ وقت الخطبه لست مضین من شهر رمضان من سنهٔ384 و کان ابن تسع و اربعین سنهٔ. قال الحاکم ابوعبداﷲ و کان من علماء ال...



حاتمی . [ ت ِ ] همدانی (ابوالفتح ....) او در دوره ٔ محمودی صاحب برید تخارستان بود و در دیوان زیردست بونصر مشکان بکار دبیری میورزیده است وچنانکه از تاریخ بیهقی بر می آید اخبار دیوان را به امیر مسعود او میرسانده است و در زمان سلطان مسعود از کار دیوان بر کنار شد و سمت مشرفی بلخ و تخارستان یافت و نائب برید هرات گردید. تاریخ بیهقی گوید: چون روزی دو سه بر این جمله ببود امیر یک چاشتگهی بونصررا بخواند، و شنوده بود که در دیوان چگونه می نشیند،گفت...



حاتمی . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن حسن البغدادی مکنی به ابی عبداﷲ. از مشاهیر علما وادباء عصر خویش است او در بغداد بتدریس و افاده اشتغال داشت و در سنه ٔ 388 هَ . ق . درگذشت و آنگاه که وی صحبت شاعر مشهور متنبی را دریافت چون متنبی چنانکه باید حرمت او نداشت حاتمی از کبر و نخوت وی برنجید و رساله ای در عیوب و نقائص وی بنگاشت . حاتمی را در ادب و شعر و لغت تألیفات بسیار است که یاقوت آنها راذکر کرده است . رجوع به...



حاتمی . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن الحسین . ثعالبی در یتیمهٔ گوید او پسر ابوعلی شاعر کاتب است و بلاغت نثر را با براعت نظم جمع کرده و در وقعهٔ الادهم او را رساله ای معروف است و از وی دو بیت نقل میکند:
لی حبیب ُ لو قیل لی ماتمنی
ماء تعدیته ُ ولو بالمنون ِ
اشتهی آن ُاحل فی کل جسم
فاراه بلحظ کل العیون .
و او بزمان القادر باللّه عباسی میزیست و پسر وی نیز شاعر بوده است و ثعالبی منتخبی از قصیده ٔ وی در مدح خلیفه القادر باللّه و قط...



حاتمی . [ ت ِ ] (اِخ ) هروی . عبدالکریم بن احمدمکنی به ابوالفتح (الامیر). محمد عوفی در لباب الالباب گوید: حاتمی که حاتم عهد و حامی ارباب جهد بود بر عوام ولایت هرات راعی و ارباب فضل و هنر را مراعی افضل کُتّاب عهد و اکمل ارباب فضل بود، خطی چون در مکنون و نظمی چون زر موزون و او فارس هردو میدان و والی هر دو بیان بود اشعار صاحب در مقابله ٔ اشعار تازی اوبازی بودی و صابی در حضرت او بوقت اظهار آثار دانش صبی نمودی و این دو بیت تازی در ص...



حاتمیه . [ ت ِ می ی َ ] (اِخ ) نام قریه ای و نخلستانی از آن آل ابی حفصه بیمامه . (معجم البلدان ).



حاتن . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حتن . روزی حاتِن ؛ روز برابر در گرما از صبح تا شام . || سخت .



حاتی . (ع ص ) نعت فاعلی از حتی . || بسیار شرب . (منتهی الارب ).



حاتیمور. (اِخ ) (امیر...) یکی از امراء الجایتو سلطان آنگاه که مردم فومن و رشت و تولیم با یکدیگر متفق گشتند و در مقابل لشکر مغول پایداری کردند و این خبر به الجایتو رسید و سخت خشمگین گردید، او را با چند تن از مردان کاردیده بدان دیار فرستاد. حافظ ابرو در ذیل جامع التواریخ رشیدی ، گوید: «و چون صورت واقعه بعرض رسانید پادشاه را از غیرت آتش غضب شعله زدن گرفت امیر حسین و امیر سیونج را با لشکرها مقرر فرمودند تا امیر حاتیمور و باقی امرا چند مرد کاردی...



حاث باث . [ ث ِ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ). ترکهم حاث باث ؛ گذاشت ایشان را پراکنده و متفرق . حوث بوث . حوثاً بوثاً. رجوع به حوث و بوث شود.



حاثر. [ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حثر.



حاثم . [ ث ِ ] (اِخ )ابن مرید. رجوع به جاثم بن مرید با جیم معجمه شود.



حاثیاء. (ع اِ)یکی از سوراخهای نهانی موش دشتی یا خاک سوراخ آن .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله