آفتاب

ج

ج

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی التنوخی القضاعی الشافعی .از اهل حلب است . فاضل و شاعر بود و متصدی نیابت قضاشده و ادیب و کثیرالنظم است و متهم به فساد عقیده بوده است . در 942 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام ج 1 ص 174).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی سبرهٔ اسدی ، صحابی است . حاکم و بیهقی و ابن مندهٔ از طریق ابن عجلان از موسی بن السائب از سالم بن ابی الجعد از جابربن ابی سبرهٔ روایت میکند. (الاصابهٔ ص 220). قاموس الاعلام ترکی چنین آرد: جابربن ابی سبرهٔ اسدی یکی از صحابه بود سپس در کوفه سکونت کرد. بعضی از احادیث شریفه از وی نقل نموده اند. رجوع به الاستیعاب شود.



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی صعصعه عمروبن زیدبن عوف بن مبدول بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار انصاری مازنی است . ابن القداح او را در نسب الانصار ذکر کرده و گفته است : قیس بن ابی صعصعه از اولاد عوف بن مبدول در عقبه و غزوه ٔ بدر حاضر بود و برادرش جابربن ابی صعصعه در غزوه ٔ احد و غزوات دیگر حضور داشته و در غزوه ٔ موته شهید شده است . و ابن سعد و ابن شاهین نیز درباره ٔ وی چنین گفته اند. (الاصابهٔ ص 225). وقاموس ا...



جابر. [ب ِ ] (اِخ ) ابن ازرق الغاضری . او از طریق نصربن علقمه از برادرش محفوظ از عبدالرحمان بن عائذ از ابی راشدجبرانی روایت کند. (الاصابهٔ ص 220). و قاموس الاعلام آرد: جابربن ازرق الغاضری ، یکی از اصحاب نبوی است بعدها در حمص سکونت گزیده . یک حدیث از وی نقل کرده اند.



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسامهٔ الجهنی . کنیه اش ابوسعاد است .ابن یونس گفته است : که بمصر شد و همانجا مرد. (حسن المحاضرهٔ فی احوال المصر والقاهره ص 83). در قاموس الاعلام چنین آرد: جابربن اسامهٔ ابوسعاد الجهنی یکی از صحابه است و در زمره ٔ حجازیان مذکور شده و یک حدیث ازوی نقل نموده اند. رجوع به الاستیعاب و الاصابه شود.



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق موصلی . از شعبهٔ روایت کند و ازدی گفته است که روایاتش چندان استوار نیست . (لسان المیزان ج 2 ص 86).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حضرمی مصری . از اتباع تابعین اصحاب بوده و از حسن بن عبداﷲ و عقیل بن خالد روایت کند و ابن وهب از او روایت دارد. و ابن حبان او را ثقه دانسته است . (حسن المحاضره فی احوال المصر و القاهره ص 123).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اعصم مکفوف . کشی اورا در ضمن رجال شیعه ذکر کرده . علی بن حکم گفته است که : ناصبیان را سخت دشمن میداشت . و طوسی گفته وی از جعفر صادق روایت کرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن افلح اندلسی . او راست : کتاب استکمال در هیئت . (قفطی ص 319). وی دو بیت زیر را در هجاء ابوالبرکات گفته است :
لنا طبیب یهودی حَماقَتُه ُ
اذا تکلَّم تبدو فیه من فیه
یَتیه ُ والکلب ُ اعلی منه منزلهًٔ
کانه بعد لم یَخرُج من التِّیه ِ.

(تاریخ الحکماء قفطی ص 343).
و موسی بن میمون قرطبی رئیس یهودیان مصر کتاب هیئت او را اصلاح...



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حابس (یا عابس ). از صحابه است . طبرانی از طریق حصین بن نمیر از وی حدیثی ذکر کرده ولی اسنادش مجهول است . (الاصابهٔ).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث عبدی . یکی از اشخاصی است که بهمراه اشجع آمدند و اسلام آوردند. (الاصابهٔ).



جابر. [ ب ِ ] (ع اِ) ابن حبه . نام نان است و کنیت آن ابوجابر. (منتهی الارب ).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حر. ازدی گوید درباره ٔ او اختلاف است . و گوید از عاصم روایت کرده و علی بن هاشم از او روایت کرده است . - انتهی . ابواحمد زبیری از او روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 86).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیان . قفطی آرد: جابربن حیان الصوفی الکوفی از متقدمین در علوم طبیعی است و بخصوص در علم کیمیا ماهر بودو تألیفات بسیار و مصنفات مشهوری در آن علم دارد معذلک بر بسیاری از علوم فلسفی مطلع بوده است و از پیروان علم معروف به علم باطن است که آن مذهب متصوفان مسلمان از قبیل حارث بن اسد المحاسبی و سهل بن عبداﷲ شوشتری و امثال ایشان میباشد. محمدبن سعید سرقسطی معروف به ابن مناط اسطرلابی اندلسی گوید که یک کتابی ا...



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیّان مغربی . او راست : کتاب الارشاد فی التعبیر. (کشف الظنون ). در اسماء المؤلفین ذیل ترجمه ٔ جابربن حیان کتاب فوق را جزء مؤلفات وی دانسته است و ظاهراً جابربن حیان مغربی همان جابربن حیان کوفی معروف است . رجوع به جابربن حیان صوفی شود.



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حنی بن حارثهٔ التغلبی . شاعری جاهلی و از مردم یمن است به اطراف نجد وعراق رفت و در بعض اشعار خود بمنازل این نواحی اشارت کند. هنگامی که برای رفتن به خدمت قیصر به سوی قسطنطنیه می رفت ، با امرءالقیس دیدار کرد. ضبی قصیده ای از او را با رَوی میم در مفضلیات آورده است . وی در حدود سال 60 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن خالدبن مسعود الخزرجی . ابن منده او را جابربن عبداﷲ دانسته است لیکن نسب وی چنین است : جابربن خالدبن مسعودبن عبداشهل بن حارثهٔبن دیناربن النجار الخزرجی . موسی بن عقبهٔ وی را در عداد کسانی که بدر را دریافتند شمرده است . (الاصابهٔ فی تمییز الصحابهٔ ج 1 ص 220). و ابن عقبهٔ آرد که او را فرزند نبوده . (الاستیعاب ). ودر قاموس الاعلام ترکی نویسد او احد را نیز دریا...



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زکریا. از عمربن عبدالعزیز روایت کند و غیرمعروف است و ابوحاتم گوید مجهول است - انتهی . و ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات آورده است و گوید حمزهٔبن ربیعه از او روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 86).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید الازدی . مکنی به ابی الشعثاء، تابعی است . عطا از ابن عباس آرد اگر مردم بصره بگفته ٔ جابربن زید گوش بدهند علم آنان را بکتاب خدا وسیع و بسیار کند وعمر گفت : هیچکس را داناتر از ابوالشعثاء ندیده ام و از صالح الدهان از جابربن زید نقل است که در اعمال نیک نگریستم نماز و روزه را دیدم که بدن را به رنج میدارد و حج گزاردن رنجی است در مال و بدن ، پس حج را از تمام اعمال نیک برتر یافتم . و باز از صالح الدهان نقل است...



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید جعفی . وی در میان شیعیان مقامی بلند داشته و نیرنجات را نیکو دانستی . وفاتش در سال 118 هَ . ق . است . (تاریخ گزیده ص 246). او از بزرگان مذهب تشیع بوده است و در زمان حضرت صادق (ع ) میزیسته و از وی روایات بسیار نقل شده است . (النقض صص 16- 17). قاضی نوراﷲ شوشتری متوفای جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سفیان ملقب بالانصاری الرزقی . صحابی است و در زمان خلافت عمر درگذشته است . (قاموس الاعلام ). وی از بنی زریق الخزرجی است و هم سوگند با معمربن حبیب الجمحی بوده و پس از اسلام آوردن با پدر و برادر خود بحبشه مهاجرت نمود و بعد با پدر و برادرش با دو کشتی مهاجرت کرد و هرسه در زمان خلافت عمر از دنیا رفتند. (الاصابهٔ ج 1 ص 221). و رجوع به الاستیعاب شود.



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم . از یحیی بن سعید انصاری روایت کند و ازدی گوید حدیث او را نباید نوشت . - انتهی . عبداﷲبن احمد از پدر خود آرد که حدیث او را سماع میکردم . او شیخ مدنی و ثقه و نیک منظر بود و ازدی گوید او منکر الحدیث است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم . از روات است ، ازدی گوید که احادیث وی نوشته نمیشود. عبداﷲبن احمد ازپدرش نقل میکند که از وی حدیث استماع کرده و او شیخی از مردم مدینه و خوش قیافه بوده و از طریق عبداﷲبن ابراهیم ازدی از یحیی از عمرهٔ از عایشه رضی اﷲ عنها مرفوعاً روایت کرده است که : نان را کوچک کنید و بر عددش بیفزائید که برکت در آن پیدا میشود. اسماعیلی در معجم خود این روایت را بهمین طریق آورده است ولی این خبر بدون شک غیرمحقق است . (لس...



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم مسلمی . مکنی به ابومحمد. تابعی است . رجوع به ابومحمد جابر شود.



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم هجیمی تمیمی . صحابی است . کنیه اش ابوجری یا ابوجروه است وی در بصره اقامت گزید. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله