آفتاب

ی

ی

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

یابس . [ ب ِ ] (ع ص ) خشک . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (ناظم الاطباء). خشک و خشکی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مقابل رَطْب . ج ، یَبس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- حجر یابس ؛ سنگ سخت . یقال هذا ایبس من الحجر؛ ای اصلب .(از لسان العرب ).
- رجل یابس ؛ قلیل الخیر. (اقرب الموارد).
- رَطْب و یابس ؛ خشک و تر. به هم بافتن ، کنایه است از سخنان درهم...



یابس . [ ب ِ ] (اِخ ) وادی یابس موضعی است که گفته اند خروج سفیانی در آخر الزمان از آنجا خواهد بود. (از تاج العروس ) (از معجم البلدان ).



یابس . [ ب ِ ] (اِخ ) جزیره ای است در بحر روم (دریای مدیترانه ). (منتهی الارب ). و رجوع به یابسهٔ (اِخ ) شود.



یابسات . [ ب ِ ] (ع ص ) ج ِ یابسهٔ. رجوع به یابسهٔ شود.
- یابسات قروح ؛ ادویه ای که جراحات را خشک سازد. (الفاظالادویه ص 10).



یابسهٔ. [ ب ِ س َ ] (ع ص ) مؤنث یابس . خشک . ج ، یابسات .
- اطعمه ٔ یابسهٔ ؛ غذاهای یابس .صاحب عقدالفرید آرد: آن که رطوبت بر بدن او چیره بود به اطعمه ٔ یابسه نیازمند باشد و آنها عبارتند از عدس و چغندر و پِشت (سویق ) و هر غذایی که برشته و پخته و بریان شود و... (عقدالفرید ج 8 ص 34).



یابسهٔ. [ ب ِ س َ ] (اِخ )جزیره ای است در دریای مدیترانه در نزدیکی اسپانیا. و رجوع به نخبهٔالدهر دمشقی ص 141 و الحلل السندسیهٔ ج 1 ص 271 ج 2 ص 145 و تاج العروس و قاموس الاعلام ترکی شود.



یابسی . [ ب ِ ] (اِخ ) ابوعلی ادریس بن یمان اندلسی یابسی . ابن ماکولا گوید: این نسبت به یابسهٔ است که یکی از جزایر اندلس میباشد. وی شاعری بلندمرتبه و مناظر بوده و به قسطلی شهرت داشته است . ابوعامربن شهید او را یاد کرده و او را به شهری که در آن میزیسته نسبت داده است وی تا پیش از سال 440 هَ . ق . در قید حیات بوده است . (از انساب سمعانی ص 596).



یابسی . [ ب ِ ] (اِخ )این نسبت به یابس است و او ابوالحسن بن زیدبن محمدبن جعفربن مبارک بن قلفل بن دینار یابسی عامری کوفی معروف به ابن ابی الیابس است وی از مردم کوفه و راستگو بوده است . از ابراهیم عبداﷲ عیشی قصار و داودبن یحیی دمان و حصن بن حکم حیری و احمدبن احمدبن موسی حمار حدیث کرد و محمدبن مظفر و ابوحفص بن شاهین و ثلاج و ابن زرقویه از وی روایت کرده اند محمدبن احمدبن سفیان حافظ گوید: در سنه ٔ 44...



یابش . [ ب ِ ] (اِمص ) یابیدن . (ناظم الاطباء). یافتن . || دریافت و ادراک و هوش و فراست و دانش . (ناظم الاطباء) :
چونکه گوهر نیست تابش چون بود
چونکه نبود ذکر یابش چون بود.

مولوی .



یابلنوئی . [ ل ُ ن ُوْ ] (اِخ ) (۱) کوهی است در سیبری ،2800 متر ارتفاع دارد. در تاریخ مغول سلسله جبال یابلنوئی (حالیه ) با قراقروم یکی دانسته شده و ظاهراً این رشته کوه را نباید با سلسله ای که امروزه قراقروم خوانده می شود و در جنوب ترکستان شرقی و شمال کشمیر واقع است اشتباه نمود. رجوع به تاریخ مغول ص 7 شود.



یابندگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) کار و عمل یابنده . رجوع به یابنده شود.



یابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (نف ) پیداکننده . واجد. که یابد. ج ، یابندگان . مرخم یابنده ، «یاب » است که در ترکیب باکلمات دیگر بکار رود. رجوع به یاب شود :
به هر زیر برگی شتابنده ای است
به هر منزلی راه یابنده ای است .

نظامی .
یابنده ٔ فتح کان جزع دید
بخشود و گناهشان ببخشید.

نظامی .
چنین زد مثل شاه گویندگان
که جویندگانند یابندگان .
...



یابنوز. [ ب ُ ] (اِ) آبنوس . (از دزی ج 2 ص 848).



یابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) اسم از یاب و یافتن . قیاساً این کلمه را می توان پس از کلمه ٔ دیگر آورد و اسم آلت ساخت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



یابه کردن . [ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سؤال کردن و درخواست کردن . (ناظم الاطباء).



یابو. (اِ) نوعی از اسب بارکش که کوچک میباشد. (آنندراج ). اسب کوچک واسب باری . (ناظم الاطباء). اسب از نژاد پست . اسب پالانی . اسب کم بها. اسب لکنتی و زوار دررفته :
هست با بنده مرده یابوئی
عنکبوتی تنیده بر موئی .

حکیم کاظماتونی (از آنندراج ).
هر چهار نفر سرداران بختیاری را به یابوها نشانیده از زیر شکم اسب پایهای آنها را زنجیر و پیش انداخته بسمت دهنه ٔ در بند ایلغارکنان رفتند. (مجمل التوار...



یابوشقان . (ترکی ، اِ)اسم ترکی غری السمک است . (فهرست مخزن الادویه ). به فارسی سریشم و به هندی سریش و به ترکی یابوشقان نامند. (مخزن الادویه ذیل غری ). و رجوع به غری و سریشم شود.



یابیدن . [ دَ ] (مص ) یافتن . (آنندراج ) :
چو سوی هستی خود راه یابید
سر خود در کنار شاه یابید.

عطار.
چون ز بند دام باد او شکست
نفس لوامه بر او یابید دست .

مولوی .
گفت تا این رقعه را یابیده ام
گنج نه در رنج درپیچیده ام .

مولوی .
از سفر بیدق شود فرزین راد
وز سفر یابید یوسف صد مراد.

مولوی .



یابیش . [ ] (اِخ )(یعنی خشک ) پدر شلوم شهریار پانزدهمین اسرائیل . (دوم پادشاهان . 15:10 و 13 و 14). (قاموس کتاب مقدس ).



یابیش جلعاد. [ج َ ] (اِخ ) (۱) شهری بود در مشرق اردن که اسرائیلیان آن را خراب کردند. (سفر داوران 21:8 - 14) و ناحاش عمونی بقصد فتح آن برآمده لکن شاؤل آن را مستخلص ساخت . (اول سموئیل 11 1 - 10) و چون شاؤل و اولادش در جلبوع کشته شدند اهالی یابیش ر...



یابین . (اِخ ) (به معنی کسی که او خداوند را مراقبت میکند) شهریار حاصور در شمال کنعان . (صحیفه ٔ یوشع 11). که تمام پادشاهان شمالی فلسطین و مشرق اردن را از برای مقاومت یوشع فراهم آورد. لکن لشکر ایشان منهزم گشته حاصور مفتوح و یابین مقتول گردید. (قاموس کتاب مقدس ).



یابین . (اِخ ) شهریار دومین حاصور که بسیار توانگر و شجاع بود و مدت بیست سال قوم اسرائیل در تحت ظلم و اقتدار وی می بودند. (سفر داوران 4:2). اما دبوره و باراق لشکر وی را منهزم ساخته و یاعیل زوجه ٔ حابرقینی سیسرای سپه سالار را کشته ایشان را شکستی فاحش داد. (سفر داوران 4:21) (قاموس کتاب مقدس ). در مجمل التواریخ و الق...



یاپل .[ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دیواندره شهرستان سنندج . 120 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).



یاپلاق . (اِ) نوعی جغد بزرگ . از شاه بوف خردتر است و مثل شاه بوف شاخ دارد. (یادداشت به خط مؤلف ).



یاپورا. (اِخ ) (۱) شطی بزرگ در آمریکای جنوبی است . از سلسله ٔ جبال آند واقع در جهت جنوبی کلمبیا جریان آن آغاز و پس از عبور از اکواتر به برزیل داخل می شود و پس از طی مسافت 1400 کیلومتر به شط آمازون می پیوندد.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله