آفتاب

ل

ل

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

لائیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور لائیدن . ازدر لائیدن .



لائیس . (اِخ ) (۱) نام چند تن از زنان معروف یونانی . (قرن پنجم ق . م .).



لائیین . (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاه میان فقیه سلیمان و آساوله در شصت و هشت هزارگزی سنندج .



لاابالی . [ اُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) صیغه ٔ متکلم وحده از مضارع ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم : هؤلاء الی الجنّهٔ ولاابالی و هؤلاء الی النار و لاابالی . (حدیث قدسی ).
لیلی بمن آورید حالی
ورنه من و تیغ لاابالی .

نظامی .
|| (ص مرکب ) در فارسی بیشتر بصورت جامد استعمال شود به معنی بی باک . بی مبالات . سهل انگار. وِل انگار. بی قید. خوارکار. بی التفات . بی درد. بی بند و بار. شُل اوزار. (شُل...





لاابالیگری . [ اُ گ َ ](حامص مرکب ) بی باکی . بی مبالاتی . لاقیدی . سهل انگاری .



لااحصی . [ اُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: حرف لا و صیغه ٔ متکلم وحده ٔ احصی ) به معنی شمار نکنم . و اشارت است به حدیث نبوی ص : لااُحصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک ؛ یعنی شمار نتوانم کرد صفات را بر تو، آنی که خود صفت کردی ذات خود را :
که خاصان در این ره فرس رانده اند
بلا احصی از تک فرو مانده اند.

سغدی .
نی من کیم و ثنا کدام است
لااحصی انبیا تمام است .

سعدی .



لاادامی . [ اُ ] (اِخ ) نام زن پُرتزیلاس (۱) . این مرد موافق افسانه های یونانی نخستین سپاهی یونانی بود که در لشکرکشی یونانیهابه آسیا برای جنک با ترووا پا به تروا گذارد و در این جنگ کشته شد. لاادُامی زن وی از خدایان خواست شوهرخود را یک بار دیگر ببیند و هرمس (۲) رب ّالنوع پزشکان و داروسازان ، او را بدین گیتی آورد ولی وی در دفعه ٔ دوم بزودی درگذشت و زنش نیز تقریباً بلافاصله بمرد. (ایران باستان ج 2 ص



لاادری . [ اَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: حرف لا و صیغه ٔ متکلم وحده ٔ اَدری ) به معنی ندانم ، نمیدانم . و آن کلمه ای است که در عقب بیتی یاقطعه ای از شعر گذارند آنگاه که گوینده را ندانند.



لاادریه . [ اَ ری ی َ ] (اِخ ) (۱) فرقه ای از سوفسطائیه ٔ قائلین به توقف در وجود هر چیز و علم به هر چیز. جرجانی گوید: هم الذین ینکرون العلم بثبوت شی ٔو لاثبوته و یزعمون انه شاک و شاک فی انه شاک و هلم جرا. (تعریفات ). گروهی هستند از فرقه ٔ سوفسطائیهٔ و شرح آن در ضمن معنی سوفسطائیهٔ بیاید انشأاﷲ تعالی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). شکاکین (۲) . (دُزی ). مرتابین .



لاادیس . [ اُ ] (اِخ ) نام دختر آنتیوخوس چهارم ملقب به اپیفان . مهرداد پنچم ملقب به اِورگت که به یونانی معنی خیِّر دارد او را بزنی گرفت و از وی پسری زاد که مهردادش نامیدند. (ایران باستان ج 3 ص 2136). در جای دیگر از کتاب فوق آمده که مهرداد چهارم لاُادیس دختر آنتیوخوس دوم خواهر سلکوس دوم را گرفت و فریگیه علیاجهیز زنش گردید. (ایران باستان ج ...



لاادیس . [ اُ ] (اِخ ) (۱) نام مادر سِلکوس اول ملقب به نیکاتور (۲) (فاتح ) و همسر آنتیوخوس (۳) . یکی از سرداران نامی فیلیپ دوم مقدونی . لاادیس یا لااُدیسه را بگفته ٔ ژوستن (کتاب 15، بند4) افسانه ای است بدین گونه : آنتیوخوس شبی در خواب دید که آپلن (رب النوع آفتاب به عقیده ٔ یونانیها) با زن او (لااُدیس ) هم بستر گردید و پس از آنکه نطفه بسته شد، او حلقه ای به زن داد که دارای...



لاادیس . [ اُ ] (اِخ ) نام خواهر سلکوس دوم (گالی نی کرس ). این دختر را سلکوس چون دید از عهده ٔ پادشاه پُنت بر نمی آید موافق عادت دیرین سلوکیها به مهرداد دوم پُنت داد تا بااین وصلت او را طرفدار خود گرداند. خواهر دیگرش زن آریارات کاپادوکیه بود. (ج 3 ایران باستان ص 2078).



لاادیس . [ اُ ] (اِخ ) دختر مهرداد دوم پادشاه پُنت که آنتیوخوس سوم (کبیر) پس از بستن عقد اتحاد با مهرداد وی رابه زنی گرفت . (221 ق . م ) (ایران باستان ج 3 ص 2080)



لاادیس . [ ُا ] (اِخ ) نام زن آنتیوخوس دوم که از طرف پدر خواهر وی بوده است . آنتیوخوس پس از صلح با بطلیموس فیلادلف پادشاه مصر دختر او را به حباله ٔ نکاح آورد و لاُادیس را با اینکه اولادی از او داشت از خود دور کرد. ولی از آنجا که آنتیوخوس بسیار عیاش و شهوت پرست و فاسدالاخلاق بود این زن بالاخره موفق شد که او را به طرف خود جلب و مسموم کند. (246 ق . م ). پس از مرگ آنتیوخوس جنگ درونی به شدتی هر چه تمامتر...



لاادیسه . [ اُ س ِ ] (اِخ ) نام دختر مهرداد ششم . (ایران باستان ج 3 ص 2 ب 2149).



لاادیسه . [ اُ س ِ ] (اِخ ) نام شهری از جمله ٔ شصت شهر که سلکوس ، به گفته ٔ مورخین ، بنا کرد و آن را به نام مادر خویش نامید و یکی از چهار شهر بزرگ سلوکیدا یعنی بزرگترین ایالت دولت سلوکی در مغرب بود سه شهر دیگر عبارت بودند از: انطاکیه ، سلوکیه ، پیه ری و آپام آ. بندر یا شهر لاادیسه در دامنه ٔ کوهی واقع بود که تاک بسیار داشت . (ایران باستان ج 3 ص 2063 و لاادیسه . [ اُ س ِ ] (اِخ ) شهری که سلوکیها در سرحد پارس (معلوم نیست کدام سرحد پارس ) بنا کردند. (ایران باستان ج 3 ص 2115).



لاارض لک . [ اَ ض َ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کلمتی است ذم را چون لاام لک .



لااسپید. [ اِ ] (اِخ )نام دیهی از دهستان بویراحمدی سردسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان واقع در 29 هزارگزی شمال خاوری بهبهان . دارای 75 سکنه ، زبان اهالی فارسی و لری و محصول آن غلات و پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری وراه آنجا مال رو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).



لااسم له . [ اِ م َ ل َه ْ ] (ع اِ مرکب ) (۱) غضروف دوم از سه غضروف حنجره . و آن به گردن باز نهاده است برابر درقی و به گردن باز پیوسته و این را نام نیست و او رابه تازی مالا اسم له گویند و به وقت فراز آمدن حنجره سر به سوی زبان دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غضروف سوم از سه غضروف حنجره . (تلخیص ). نام غضروفی پیوسته به طرجهالی . ضریر انطاکی در تذکره گوید الذی لااسم له یا غضروف الذی لااسم له ؛ فاعلم ان ّ داخل الفم منفذین ،احدهما مجر...



لااقل . [ اَ ق َل ل ] (ع ق مرکب ) (از: لا + اقل ) به معنی دست کم . باری .



لااله الاا. [ اِ لا هََ اِل ْ لَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کلمه ٔ شهادت است ؛ یعنی نیست خدائی مگر خدای . خدائی جز خدای تعالی نیست :
مگر معامله ٔ لااله الااﷲ
درم خرید رسول اللهت کند ببها.

خاقانی .
تهلیل ، لااله الااﷲ گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). هیللهٔ؛ لااله الااﷲ گفتن . (دهار). || (صوت مرکب ) برای تعجب آرند :
ای عجب لااله الااﷲ
بخت باشد ترا مخالف تر.



لاام لک . [ اُم ْم َ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کلمتی است ذم را یعنی لقیطهٔ هستی و مادرت مشهور نیست و گاه در مدح نیز آرند.



لاان ذاجرم . [ اَ ج َ رَ ] (ع ق مرکب ) لغتی است در لاجرم . رجوع به لاجرم شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله