آفتاب

ک

ک

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

کابیرج . [ رَ ] (اِخ ) از سانسکریت کاوریا (۱) . موضعی است در جنوب هند، از سنگهت . (تحقیق ماللهند بیرونی ص 154). و رجوع بفهرست همان کتاب شود.



کابیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) گل کاجیره را گویند و از آن چیزها رنگ کنند و به عربی عصفر خوانند. (برهان ). رجوع به کاجیره شود. به هندی کسنبه گویند. (آنندراج ).



کابیل . (اِخ ) لقب عام ملوک نوبه . (آثارالباقیه ).



کابیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) هاون باشد. (صحاح الفرس ). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس ) (اوبهی ). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن ) :
خایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست .

طیان .
ولی اگر کابیله هم بمعنی هاون آمده باشد، در این بیت طیان (که شاهد منحصر آن است و اول دفعه هم در فرهنگ مشهور بفرهنگ اسدی آن را مثال قرار داده اند)...



کابین . (اِ) (۱) کابین کلمه ٔ فارسی و «کبین » آذری از این کلمه است . بضع. مهر. (دهار). صداق . (مهذب الاسماء). صُدُقَهٔ. نحل . نحله . (منتهی الارب ). دست پیمان . مهریه . شیربها. عقر. (دهار). علیقه . علاقه . (منتهی الارب ). کاوین . (مهذب الاسماء). صَدُقَهٔ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). اجر. نکاح . مهر زنان باشد. (لغت فرس ) (صحاح الفرس ). مهر زنان را گویند و آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند. (برهان ). زری که به هنگام نک...



کابین خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب مهر: تمهیر؛ کابین خواستن و کابین ساختن . (منتهی الارب ).



کابین دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مهر دادن . مهریه دادن .



کابین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکاح کردن . به عقد ازدواج درآوردن . به مهر دادن : مهر المراءهٔ مهراً؛ کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب ) :
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری .

منوچهری .



کابین نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قباله ٔ نکاح . عقدنامه .



کابینه . [ ن ِ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) اطاق دفتر. دفتر. || هیئت وزیران . مجموع وزراء. دولت . || مستراح . مبال (در تداول ). به هر سه معنی در فارسی مستعمل است .



کاپ . (اِخ ) (۱) مستعمره ٔ انگلیسی در افریقای جنوبی که شامل منتهی الیه آن میگردد و جبال در اکِنبِرگ و نیوولد آن را فراگرفته است . حاکم نشین آن کاپ (۲) و شهر عمده ٔ آن پورت الیزابت و کیمبرلی است . ناحیتی است فلاحتی و به تربیت اغنام و احشام میپردازد و دارای معادن الماس و طلا است . مساحت آن 717313 هزار گز مربع و جمعیت آن 3530000 تن میباشد.



کاپ . (اِخ ) (۱) کِیپ تاون (۲) . حاکم نشین ایالت کاپ (اتحادیه ٔ افریقای جنوبی ). بندری است فعال در منتهی الیه جنوبی قاره ٔ افریقا در ساحل خلیج تابل و در 50 هزارگزی دماغه ٔ بون اسپرانس (امیدنیک ) جمعیت آن 344000 هزار تن است . در سال 1650 به دست هلندیها ایجاد شده و از سال 1806 وابسته بانگلیس است .



کاپ برتن . [ رِ ت ُ ] (اِخ ) (۱) کمون «لاند»، بخش «داکس ». سکنه 2954 تن . محل استحمام است .



کاپ برتن . [ رِ ت ُ ] (اِخ ) (۱) جزیره ای از کانادا. نزدیک بغاز «سن لوران ». شهر عمده ٔ آن سیدنی است استخراج زغال سنگ و آهن و تصفیه ٔ فلزات و صید ماهی ، شغل مهم اهالی آن است .



کاپ کاست کاسل . (اِخ ) (۱) کاپ کوست . شهری از افریقای انگلیس (ساحل طلائی ). واقع در کرانه ٔ خلیج «گینه »، جمعیت آن 17000 تن است .



کاپ پادس . [ دُ ] (اِخ ) (۱) رجوع به «کاپادوکیه » شود.



کاپ پنی . [ کاپ ْ پ ُ ](اِخ ) (۱) خانواده ٔ معروف فلورانس . - ژینوکاپ نی (۲) مدافعنظامی جمهوری شد (1350 - 1420 م .) ژینوکاپ پنی ، رجل سیاسی و مورخ ، متولد در فلورانس (1792 - 1876 م .).



کاپ دناک گار. [ دِ ] (اِخ ) (۱) حاکم نشین کانتن «اویرون » بخش «ویلفرانش ». جمعیت 5519 تن . دارای راه آهن و انواع کنسرو.



کاپ ور. [ وِ ] (اِخ ) (۱) (جزایر) مجمع الجزایر پرتقال در اقیانوس اطلس در مغرب «سنگال »، جمعیت 149800 تن است . دارای آب و هوای مطبوع ، کرسی آن «پورتوپرابا» است در جزیره ٔ «سانتیاگو».



کاپا. (اِ) (۱) نام حرف دهم است از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر دهم (در هیئت و نجوم ) و صورت آن این است : X .



کاپادس . [ دُ ] (اِخ ) (۱) کاپادوس . قبادوقیا. قبادوقیه . کاپادوکیه . از ساتراپهای (خشثرپاون ) ده گانه ٔ آسیای صغیر که از شمال به بحر اسود و از مغرب به پالافلاگنی و از مشرق به ارمنستان محدود و شامل ناحیه ٔ واقعه بین هالیس و فرات بوده ، مسقطالرأس استرابن جغرافیادان معروف این ایالت است و آن به دو قسمت کاپادوس کبیر و کاپادوس صغیر تقسیم میشود. رجوع به کاپادوکیه شود.



کاپادس صغیر. [ دُ س ِ ص َ ] (اِخ ) یک قسمت از تقسیمات دوگانه ٔ ایالت کاپادس یا قبادوقیا (کاپادوکیه در آسیای صغیر). رجوع به کاپادس شود.



کاپادس کبیر. [ دُ س ِ ک َ ] (اِخ ) یک قسمت از تقسیمات دوگانه ٔ ساتراپی (خشثرپاون ) کاپادس یا قبادوقیا و مصب رود هالیس که از شطوط مهم آن ناحیه است در آنجا واقع میباشد. یونانیها اهالی آنجا را شامیان سفید مینامیدند. رجوع به کاپادس شود.



کاپادکی . [ دُ ] (اِخ ) رجوع به کاپادوکیه شود.



کاپادکیه . [ دُ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به کاپادوکیه شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله