آفتاب

ک

ک

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

کاپو. (اِخ ) (آلفرد) (۱) روزنامه نویس و نویسنده ٔ رمان دراماتیک . متولد در «اِکس » (1858 - 1922 م .). تألیفات او عبارت است از «ون » (۲) و «دو آموزشگاه » (۳) و غیره . آثار وی حاکی از فلسفه ای نشاطانگیز و تحقیری ترحم آمیز است .



کاپو دیستریا. [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) ژان آنتوان کنت دوکاپو دیستریا (۱) متولد در «کرفو». وی تأثیر مهمی در طغیان یونانیان ضد ترکیه داشت و زمانی دیکتاتور یونانیان شورشی گردید، اما در «نوپلی » بقتل رسید (1776 - 1831).



کاپوت . (فرانسوی ، اِ) رجوع به کاپُت شود.



کاپور. (هندی ، اِ) به هندی اسم کافور است . (۱) (فهرست مخزن الادویه ).



کاپورتالا. (اِخ ) (۱) سابقاً امیرنشین هند انگلیس جزو پنجاب . جمعیت 268000 تن . کرسی آن نیز «کاپورتالا» نام دارد که جمعیت آن 16000 تن اس-ت .



کاپورن . [ وِ ] (اِخ ) (۱) کمونی از«هت پیرنه » (پیرنه ٔ علیا)، بخش «بانیر دوبیگور». جمعیت آن 830 تن است . راه آهن و آبهای گرم معدنی دارد.



کاپوسن . [ س َ ] (ص ، اِ) (۱) راهب کبوشی . کبوشین . کشیشی ، از فرقه ٔ «سن فرانسوا» (۲) .



کاپوسین . (فرانسوی ، اِ)(۱) نام فرانسوی قسمی گل تزیینی از نوع غرانیون (۲) (شمعدانی ) و آن نزدیک به نوع لادن است . رجوع به لادن شود.



کاپوک . (اِ) کابوک . جای مرغ خانگی و کبوتر بود :
چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویگان زرد (۱)
کاپوک را (۲) نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود بازگرد گرد.

ابوشکور (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
مؤلف فرهنگ نظام در ذیل لغت «کابوک » آرد: از کتاب نصاب محمدیه چنین برمی آید که کابوک بمعنی مطلق زنبیل هم هست که گوید، مصراع :
زنبیل و یارق ، کاپوک و یاره...



کاپول . (اِخ ) نام قدیم کشورکابل . از جاهائی که از گرشاسب اطلاعی به دست می آید بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: «هفتمین کشوری که من اهورمزدا بیافریدم واکرته (۱) میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی (۲) پری را که بگرشاسب پیوست بیافرید» واکرته اسم قدیم کشور کابل است . در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده ، اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولمه ایرانی نیست و نمیدانیم معنی لغوی آن چیست ، فقط اطلاع داریم که یکی از پتی...



کاپول . (اِخ ) (۱) ویکتور. آوازه خوان فرانسوی متولد در تولوز (1839 - 1924 م .). نام وی بنوعی آرایش موی سر اطلاق شده است .



کاپوله . [ ل ِ ] (اِخ ) (۱) خانواده ای معروف ژیبلین (۲) از «وِرُن » در ایتالیا که از دسته ٔ مخالفان پاپ و طرفدار امپراطور آلمان و دشمن «مونتگوس » بودند. «رومئو و ژولیت » (۳) به همین خانواده بستگی داشته اند.



کاپیتال . (فرانسوی ، اِ) (۱) سرمایه . دارائی . || پایتخت . کرسی نشین . حاکم نشین .



کاپیتالیست . (فرانسوی ، ص ، اِ) (۱) سرمایه دار. دارای مایه و سرمایه .





کاپیتان . (فرانسوی ، اِ) (۱) کاپیتن . رجوع بکاپیتن ش-ود.



کاپیتان . (اِخ ) (۱) قهرمان کمدی ایتالیائی از قبیل دلقکان و مسخرگان .



کاپیتانات . (اِخ ) (۱) سرزمینی از ایتالیای جنوبی که امروز در ایالت «فوژیا» است .



کاپیتلاسیون . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) کاپیتولاسیون . رجوع به کاپیتولاسیون شود.



کاپیتن . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) کاپیتان . کاپتان . قاپوتان . ناخدای کشتی . || (اصطلاح نظامی ) سروان . سلطان . || فرمانده . (نظام ).



کاپیتو. [ ت ُ ] (اِخ ) (۱) کایوس اتیوس . وقایعنگار رومی عهد اغسطس (اگوست ).



کاپیتولاسیون . [ ت ُ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) کاپیتلاسیون . حقی که به اتباع خارجیان در مملکتی دهند مبنی بر اینکه در محاکم خود آن مملکت محاکمه نشوند، بلکه در محاکم مربوط به دولت خود محاکمه گردند. در رساله ٔ «حقوق بین الملل خصوصی » چ 1 صفحه ٔ 35 آمده : در اواخر قرن پانزدهم روابط تجارتی بین مغرب و مشرق زمین رو به توسعه نهاد و در نتیجه ٔ این توسعه بازرگانان اروپائی رو به مشرق...



کاپیتولن . [ ت ُ ل َ ] (اِخ ) (۱) تارپین (۲) یکی از تلهای هفتگانه در روم قدیم . کاپیتول (۳) . رجوع به کاپیتولیوم شود.



کاپیتولیوم . [ ت ُ ] (اِخ ) (به فرانسه کاپیتول ) (۱). تلی بود در قسمت غربی روم قدیم که قریب 40 ذرع ارتفاع داشت و رومیان بر فراز آن ژوپیتر را معبدی ساخته بودند. (از تمدن قدیم ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ص 493).



کاپیسترانو. [ ن ُ ] (اِخ ) (۱) ژان دو. کشیشی از فرقه ٔ سن فرانسوا داسیس ، که مخالف پیروان عقاید مذهبی «ژان هوس » بود. وی به سال 1456، «ژان هونیاد» را که در بلگراد به دفاع در مقابل ترکان برخاسته بود یاری کرد (1385 - 1456 م .).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله