آفتاب

ر

ر

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

راتک . [ ت ِ ] (ع ص ) اشتر دونده . (منتهی الارب ).



راتلام . (اِخ ) (۱) شهری است در هندوستان در ناحیه ٔ «ملوه » در مسیر راه آهن بمبئی به دهلی و مرکز ایالت راتلام است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.



راتله . [ ت ِ ل َ ] (ع ص ، اِ) زن کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).



راتلین . (اِخ ) (۱) جزیره ٔ کوچکی است بطول ده هزارگز و حداکثر عرض 1600 گز بمساحت 14 هزارگز مربع در ساحل شمالی ایرلند. (از قاموس الاعلام ترکی ).



راتم . [ ت ِ ] (ع ص ) ثابت و برجای . یقال : هو مازال راتماً. (منتهی الارب ).



راتنا گیری . (اِخ ) (۱) قصبه ای است در ساحل غربی هندوستان و در 225هزارگزی بمبئی . (از قاموس الاعلام ترکی ).



راتنپور. [ تَم ْ ] (اِخ ) (۱) نام دو قصبه است در هندوستان یکی در نواحی غربی در گجرات و دیگری در ایالت مرکزی در ایالت «چاتیسکر» در ولایت بیلاسپور در 20 هزارگزی شمالی بیلاسپور. (از قاموس الاعلام ترکی ).



راتنگر. [ ت َ ن َ گ َ ] (اِخ ) (۱) قصبه ای است در هندوستان درناحیه ٔ راجپو است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.



راتنوو. [ ن ُ ] (اِخ ) (۱) قصبه ای است در پروس در ایالت «برادنبورغ » در ولایت «پوچدام » واقع در کنار نهر «هاول » که برودخانه الب میریزد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.



راتوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. در 59 هزارگزی جنوب خاوری درمیان ، سر راه شوسه ٔ بیرجند به درح . کوهستانی ، گرمسیر، سکنه ٔ آن 10 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ج 9).



راتونا. (اِخ ) مصحف رانونا بدو نون میباشد. وادیی است میان مدینهٔ و قبا. (منتهی الارب ).



راتی . (ع ص ، اِ) عالم خدائی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). عالم خدای . (آنندراج ).



راتی . (حامص ) (۱) رادی . رادمردی .در اوستا راتی آمده از مصدر «را» که بمعنی بخشیدن ودادن است . اراتی با حرف نفی «اَ» بمعنی نارادی یا ناجوانمردی و لئامت است . (فرهنگ ایران باستان ص 95).



راتی نس . [ ن ِ ] (اِخ ) (۱) سوارکاری از طایفه ٔ کادوسیان که درحضور کورش اسب دوانی کرد. (ایران باستان ج 1 ص 429).



راتیانج . [ ن َ ](اِ) صمغ صنوبر است که بنفسه مثل سایر صموغ منجمد میگردد یا به آتش طبخ یافته منعقد شود و ثانی را بیونانی فلفونیا نامند و سیال غیرمنجمد او زفت رطب است در آخر سیم گرم و خشک و قسم آتش دیده ٔ او گرمتر از قسم اول و آشامیدن نیم مثقال او با زرده ٔ تخم مرغ نیمبرشت و بدستور با آب طبیخ سبوس گندم جهت سرفه و ربو وجراحهٔ رطبه ٔ شش و مضغ او جهت سرفه ٔ رطوبی و جذاب فضول دماغ و ضماد او جهت التیام جراحات و ازاله ٔ حکه وجرب و خشونات...



راتیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) راتیان و راتیا. راتیانج . صمغ درخت کاج . (شعوری ج 2 ورق 14). رجوع به راتیانج شود.



راتیبور. [ ب ُ ] (اِخ ) (۱) قصبه ای است در جنوب شرقی پروس در ناحیه سیلزی در ولایت «اویلن » و در 68هزارگزی جنوب شرقی «اوپلن » در ساحل چپ رودخانه ٔ «اُدِر» و درکنار راه آهن . و کارخانه های سیگار و شکر و انفیه و کاغذ و تجارت آن معروف است . (از قاموس الاعلام ترکی ).



راتیسبون . [ ب ُ ] (اِخ ) لوئی فورتونه گوستاو (۱) . ادیب فرانسه در سال 1827 م . در استراسبورگ تولد یافت و در 1900 م . در پاریس مرد. بعد از آنکه درکالج هانری چهارم تحصیلات کرد به ادبیات و روزنامه نگاری گرائید از 1853 م .تا 1876 م .در مذاکرات سیاسی شرکت کرد. در 1871 م . به کتابداری فونتنب...



راتیسبونه . [ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای مرکزی پالاتینات بالا در باویر، در 105هزارگزی شمال شرقی مونیخ و ساحل راست «تونه » واقع شده است . شهری است قدیمی و دارای 36095 تن سکنه و کارخانه و کلیساها و بعضی بناهای کهن و آموزشگاههای متعدد و انجمن های مختلف علمی و کتابخانه و رصدخانه و موزه و باغ ملی و تفرجگاههای بسیار است . (از قاموس الاعلام ترکی ).



راتین .(ع اِ) صمغی است که روئین سازان بدان ظرف را پیوند کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به راتینج شود.



راتینج . [ ن َ ] (اِ) (۱) راتیاج و رتیاج رخینه ، رخنیه و رشینه صمغ صنوبر است و آن سه نوع بود یک نوع روان بود که منعقد نشود و یک نوع صلب بود و سیاه و نوع سیم صلب بود بعد از آن که به آتش پخته باشند آن را فلفونیا خوانند و در زبان شیرازی زنگباری خوانند و بهترین وی آن بود که سپید بود و اندکی به زردی زند وبوی او مانند بوی صنوبر بود و طبیعت آن گرم و خشک است و عیسی گوید گرم است در سیم ، و خشک است در اول ، خشک و محلل بود و گوشت برویان...



راثع. [ ث ِ ] (ع ص ) بسیار حریص و طامع. || آنکه به دهش اندک و حقیر باشد. || آنکه بدان را دوست گیرد. || آنکه در وی دنائت و فرومایگی و خساست باشد و در چیزهابحرص و آز تمام نظر کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).



راثین . (اِخ ) (۱) سردار ایرانی که از گزنفون شکست خورد. (ایران باستان ج 2 ص 91). سردار سپاه ایران درجنگ با سردار «سدمونی ». (ایران باستان ج 2 ص 1104).



راج . (اِ) پتی هو (۱) و از گیاهان دارویی است از تیره لیلیاسه . دسته ٔ آسپاراژه (۲) قسمت قابل مصرف ، سوش ریزم دار (۳) مواد، مؤثره ، اسانس ، رزین ، املاح پتاس و آهک . موارد استعمال ، شربت پنج ریشه . (کارآموزی داروسازی ص 179). || راش (۴) . درخت آلش . قان . زان . (فرهنگ نفیسی ).



راج . (معرب ، اِ) معرب راجه . رجوع به راجا و راجه شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله