آفتاب

ر

ر

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

رابندرانات . [ ب ِ ] (اِخ ) تاگور. شاعر و نویسنده ٔ هندی . رجوع به تاگور و یسنا ص 18 شود.



رابنیتز. (اِخ ) (۱) نهری است در مجارستان که پس از طی مجرایی بطول 190 هزارگز از بالای شهر راب برودخانه ٔ راب می پیوندد. (از قاموس الاعلام ترکی ).



رابه . [ ب َ ] (اِخ ) (۱) نهری است در لهستان در ناحیه گالیسی که از شمال کوههای کارپات سرچشمه میگیرد و بسوی شمال شرقی جریان می یابد و بعد از طی مجرایی بطول 130 هزارگز (130 کیلومتر) برودخانه ویستول میریزد. (ازقاموس الاعلام ترکی ).



رابه . [ ب َ ] (اِخ ) خرابه ای است در سوریه در ایالت بلقای و در 75هزارگزی شمال شرقی قدس . در زمانهای گذشته مرکز معابی ها بود و به رباط معاب شهرت داشت در دوره رومیان تعمیر شد و به «آکروپلیس » موسوم گردید پاره ای از ستونهای آن باقی است . (از قاموس الاعلام ترکی ).



رابه . [ راب ْ ب َ ] (۱) (اِخ ) قصبه ای است در سودان (نوبه ) در ساحل چپ نیجری و در 125هزارگزی بیده . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.



رابو. (اِ) نام گلی است خوشبو. چنانکه گفته اند: نرگس و رابو شکفت بر طرف بوستان . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
سوسن و رابو شکفت بر چمن آسمان
لاله و نسرین نمود چرخ چو هر بوستان .

ادیب صابر.
سوسن و رابو شکفت بر طرف بوستان .

نصیر ادیب .



رابوسنت اتین . [ ب ُ س َ اِ ی ِ] (اِخ ) (۱) مرد سیاسی و مذهبی فرانسه فرزند ارشد پل رابو. در شهر نیم (۲) متولد شده و بین سالهای 1743 - 1793م . زندگی کرده و پس از کناره گیری پدرش بمقام کشیشی رسید و در دوران انقلاب با گیوتین سر او را بریدند.



رابوع . (ع اِ) ربع. یک چهارم : افلاطون کتب خود را بمراتبی تقسیم کرده و هر مرتبه مرکب از چهار کتاب است که مجموع آن چهار را رابوع نامیده است . (ابن الندیم ). و جمع آن رابوعات است مانند تاسوع و تاسوعات . رجوع به رابوعا شود.



رابوع . (اِخ ) نام قدیم چاهی است نزدیک کوه اسقف که آن را رابع مینامند. (از منتهی الارب ).



رابوعا. (ع اِ) (۱) چهارگفتار، کتابی که چهار رابوع داشته باشد. (قفطی ). || مجموعه ٔ چهار قطعه که سه قطعه حزن انگیز و یکی خنده آور باشد. || یک نمایش وهمی مضحک که بشرکت شعرای قدیمی یونان برگزار میشد. || (اِخ ) مجموع چهار مباحثه و سئوال و جواب افلاطون .



رابی . (ع ص ) فزون شونده و گوالنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بر بلندی و پشته برآینده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).



رابیهٔ. [ ی َ ] (ع اِ) بلندی . پشته . و زمین بلند. (غیاث اللغات ). || (ص ) فزونی . قال اﷲ تعالی : فاخدهم اخذهٔ رابیهٔ (قرآن 10/69)؛ ای زایدهٔ شدیدهٔ. (آنندراج ) (منتهی الارب ).



رابینو. [ ن ُ ] (اِخ ) (۱) در سال 1877 م . تولد یافت . از سال 1903 تا 1905م . (از 1272 تا 1284 شمسی ) نماینده ٔ کنسولی بریتانیا در کرمانشاه و از سال 1906 تا 1912 نایب کنسول آن دولت در رشت بود و پس از جنگ جهانی اول نیز یک چند...



رابیه . [ ی ِ ] (اِخ ) (۱) فیلسوف فرانسوی . در برژراک (۲) متولد شد شاگرد دانشسرای عالی بود. در 1869 م . در فن فلسفه آگرژه شد سپس در مون توبان (۳) در تور (۴) بتدریس فلسفه پرداخت و سرانجام در مدرسه ٔ شارلمان پاریس از (1871 - 1888 م .) بتدریس فلسفه مشغول شد.



راپ . (اِخ ) (۱) ژان کنت . ژنرال فرانسه در 1772 م . در کلمار متولد شد و در 1821 م . در رانویه (باد) مرد. او در سال 1788 در لشکر مسلح رن وموزل داوطلب شد. در آغاز آجودان دِزِدُویگو (۲) بود سپس به آجودانی بناپارت رسید.



راپا. (اِخ ) (۱) جزیره ای است متعلق به فرانسه در پلی نزی میان توبواُئی (۲) و توآموتو در مجمعالجزائر سوسیته .مساحت آن 42 کیلومتر مربع و سکنه ٔ آن 200 تن است .



راپاهانوک . [ ن ُ ] (اِخ ) (۱) نهری است در ممالک متحده در ناحیه ٔ ویرجینیا که بخلیج چزاپیک (۲) میریزد.



راپتی . (اِخ ) (۱) رودخانه ای است در هند از شعب رود «کوکره » که به رود بزرگ گنگ در هندوستان میریزد و از کوههای هیمالیا سرچشمه میگیرد. ابتدا بجنوب غربی و بعد به شمال غربی و سرانجام بسوی جنوب شرقی جریان می یابد. مسیر آن 650 هزارگز است که پس از طی این مسیر به رود «کوکره » میریزد. (قاموس الاعلام ترکی ).



راپچ . [ پ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس واقع در 58هزارگزی جنوب راه مالرو چاه بهار به جاسک . سکنه آن 25 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



راپرت . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) گزارش . || شرح . وصف . نقل . روایت .حکایت . داستان . قصه . بیان . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ). || خبر و اخبار. (ناظم الاطباء).



راپرت دادن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) گزارش دادن . (لاروس فرانسه ). || شرح دادن . وصف کردن . نقل کردن . روایت کردن . حکایت کردن . داستان گفتن . قصه گفتن . بیان کردن . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ). اخبار کردن . || خبر دادن . (ناظم الاطباء).



راپرت چی . [ پ ُ ] (ص مرکب ) گزارش دهنده . || شرح دهنده . وصف کننده . نقل کننده . روایت کننده . حکایت کننده . داستان گوینده . قصه گوینده . بیان کننده . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ).



راپل . [ پ ِ ] (اِخ ) (۱) نهری است در شیلی که از سلسله ٔ جبال آند سرازیر میشود و از ایالت سانتیاکو و گون گو گذشته و پس از طی مسافت 220 هزارگز به بحر محیط میریزد از مجرای آن فقط سیزده هزار گز برای کشتی رانی خوب است . (قاموس الاعلام ترکی ).



راپن . [ پ َ ] (اِخ ) (۱) آلکساندر (۲) نقاش دورنماساز فرانسه در 1840 م . در نوروا لوبورگ (۳) متولد شد و در 1889 در پاریس فوت کرد. (لاروس فرانسه ).



راپن تواراس . [ پ َ ] (اِخ ) (۱) مورخ فرانسوی در 1661 م . در کاستر (۲) متولد شد و در 1725 در وِزِل (۳) فوت کرد. (لاروس فرانسه ).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله