آفتاب

ر

ر

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

رئیس العلوم . [ رَ سُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) سر دانشها. مقدم دانشها. || منطق است . (از اقرب الموارد). بر علم منطق اطلاق شود، و آن دانش را «آلهٔالعلوم » و «میزان العلوم » نیز میخوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).



رئیس المجوس .[ رَ سُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) وظیفه و رتبه ٔ مجلل و محترمی بود که سلاطین بابل بهر یک از ملازمان درگاه که استحقاق آنرا میداشت ، میدادند. (قاموس کتاب مقدس ).



رئیس الملائکهٔ. [ رَ سُل ْ م َ ءِ ک َ ] (ع اِ مرکب ) سر فرشتگان . || (اِخ ) در کتاب یهود مقصود از میکائیل است یعنی آن فرشته ای که در کتاب دانیال 10:13 و 21 و 12:1 همچو یکی از سرداران عالی محل توصیف گشته که وی توجهی مخصوص نسبت به خانواده ٔ قوم یهود میداشت و در مکا رئیس الوزراء. [ رَ سُل ْ وُ زَ ] (ع اِ مرکب ) نخست وزیر. (لغات فرهنگستان ). رئیس وزیران . صدراعظم . که ریاست هیأت وزیران را بعهده دارد. که ریاست دولت را بعهده دارد. که اداره ٔ امور کشور از طرف پارلمان بعهده ٔ وی واگذار میشود و او وزیرانی برای اداره ٔ امور کشور بهمکاری خود برمی گزیند. رجوع به نخست وزیر شود.



رئیس کلا. [ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاویج بخش نور شهرستان آمل واقع در 24هزارگزی جنوب سولده . سکنه ٔ آن 240 است . آب رئیس کلا از چشمه سار تأمین میشود ومحصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات . صنایع دستی زنان شال و جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).



رئیس کلا. [ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بابل کنار بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 18هزارگزی جنوب باختری شاهی . سکنه ٔ آن 4500 تن . آب رئیس کلا از رودخانه ٔ بابل تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن برنج و نیشکر و ابریشم و غلات و کتان و صیفی . صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی میباشد. راه شوسه ٔ فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج



رئیس کلاته . [رَ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان شوسف شهرستان بیرجند واقع در 23هزارگزی جنوب باختری شوسف . و سکنه ٔ آن 100 تن است . آب رئیس کلاته از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به فرهنگ آبادیهای ایران شود.



رئیس وندمنار. [ رَ وَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 90 تن . آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است . راه اتومبیل رو دارد. ساکنان آن از طایفه ٔ رئیس وند و چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به فرهنگ آبادیهای ایران شود.



رئیس وندی . [ رَ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 90 تن . آب رئیس وندی از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات میباشد. راه اتومبیلرو دارد. ساکنان آن از طایفه ٔ رئیس وندی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به فرهنگ آبادیهای ایران شود.



رئیسان . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است واقع در یک فرسنگی میانه ٔ مغرب و جنوب چرکس . (فارسنامه ٔ ناصری ).



رئیسهٔ. [رَ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث رئیس . رجوع به رئیس شود.
- اعضاء رئیسه ؛ اندامهای مهم تن . دل و دماغ و جگر و خایه را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
- هیأت رئیسه ؛ اعضای برجسته وعالی رتبه ٔ یک مؤسسه یا شرکت یا انجمنی ، مانند هیأت رئیسه ٔ مجلس .



رئیسی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رئیس . مهم از هر چیز. قسمت بزرگ هر چیز. || (حامص ) ریاست . رجوع به رئیس و ریاست شود.



رئیسی . [ رَ ] (اِخ ) دهی است در هشت فرسنگی شمال لار. (از فارسنامه ٔ ناصری ).



رئین . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 27هزارگزی جنوب باختری بجنورد. سکنه ٔ آن 628 تن . آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات ،بنشن و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).



رئینه خم . [ رُ / ن َ / ن ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) مخفف روئینه خم . رویینه یا رویینه خم است که کوس و دمامه و نقاره ٔ بزرگ باشد. (آنندراج ). رجوع به مترادفات شود.



را. (ح ) در زبان فارسی آن را «علامت مفعول صریح » دانسته اند. در نهج الادب چنین آمده است : «برای معانی گوناگون آید اول «را»ی علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ماقبل خود آید؛ چنانکه در این قول :«زید بکر را زد.» و صاحب غیاث اللغات و سایر فرهنگهای پارسی نیز از آن به «علامت مفعول صریح » یا «علامت مفعول بیواسطه » یا «علامت مفعول » تعبیر کرده اند. چنانکه صاحب آنندراج از قول شارح گلستان گوید: (ان لفظ «را» للمفعول و قد یستعمل ...) ملک الشعراء...



را. (اِ) بینش : شخص روشن را؛ یعنی شخص بصیر و دانا. وزرای نیک را؛ یعنی وزرای خردمند دانا. (ناظم الاطباء). رجوع به رای شود.



راء. (ع اِ) نام حرف ر. || یک نوع درختی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کف دریا. (کشف اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کنه ای بزرگ و ضخیم . (کشف اللغات ) (ناظم الاطباء). || لغتی است در رای . رجوع به رای شود. (منتهی الارب ).



رائب . [ ءِ ] (ع ص ) سرگشته . شوریده .عقل سست . || گران جسم . گران جان از سیری شکم ، یا از غلبه ٔ خواب یا از راه رفتن . (منتهی الارب ).



رائب . [ ءِ ] (ع ص ) شیر خفته ٔ جغرات شده . شیر مسکه برآورده ٔ آب آمیخته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || صافی . بدون کدورت . || مشتبه . مخلوط. کدر و بنابر این از اضداد است . (المنجد).



رائی ناک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان در 570 هزارگزی جنوب خاوری سراوان و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی سراوان به کوهک . سکنه آن 40 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



رائیز. (اِخ ) دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 540هزارگزی خاور حاجی آباد و پنج هزارگزی جنوب راه مالرو حاجی آباد، فارغان . محلی است جلگه ، گرمسیر و سکنه ٔ آن 277 تن است . آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه ده مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



راب . (ع اِ) اندازه . قدر. راب کذا؛ ای قدر کذا. (المنجد) (ناظم الاطباء).



راب . (اِ) حلزون (۱) (اصطلاح گیلان ). کرم شب تاب . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ).



راب . [ راب ب ] (ع اِ) شوی مادر. (منتهی الارب ). کان یکره ان یزوج الرجل امراءهٔ رابه . (حدیث ). (ناظم الاطباء).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله