آفتاب

د

د

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

داءالجمود. [ ئُل ْ ج ُ ] (ع اِ مرکب ) (۱) داءالنقطه . کرخی . داءالسبات .



داءالجمودی . [ ئُل ْ ج ُ ] (ص نسبی مرکب ) (۱) مبتلای به داءالجمود. کرخ . || منسوب به مرض جمود.



داءالجوع . [ ئُل ْ ] (ع اِ مرکب ) درد گرسنگی . گرسنگی . داءالکلب . داءالذئب .



داءالحفر. [ ئُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) اسقربوط (۱) . فسادالدم . رقهٔالدم .



داءالحیهٔ. [ ئُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) (۱) دأالثعلب . دأحیهٔ. داءالسمک . بیماری که در سر پدید آیدو موی بریزاند. صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: داءالحیهٔ آن بود که موی با پوست برود لکن پوستی باریک باشد که شکل آن دراز بود همچون شکل مار و داءالحیه از بهر این دو معنی گویند - انتهی . و نیز هم او گوید: بیماری است چون داءالثعلب که موی بریزاند و با موی پوستی باریک از آن موضع برود... صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء حیه ؛ مرضی است در س...



داءالخنازیر. [ ئُل ْ خ َ ](ع اِ مرکب ) (۱) علت خنازیر و خنازیر ریشها بود که از گردن و سر و گلوی برآید.



داءالدخنه . [ ئُدْ دُ ن َ ] (ع اِ مرکب ) (۱) تب گاورسی . جاورسیه . تب عرق گز. حمای عرق گزی .



داءالدور. [ ئُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) (۱) مرض مخصوص گوسفند و گاوو در آن حیوان متشنج شود و بدور خود چرخیدن گیرد.



داءالذئب . [ ئُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب )گرسنگی . جوع . گرسنگی که دور نتوان کرد. داءالکلب .



داءالرتیل . [ ئُرْ رُ ت َ ] (ع اِ مرکب ) (۱) بیماریی که گمان برند از گزیدن رتیل (رتیلاء) حادث شود.



داءالرقص . [ ئُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) (۱) قطرب .



داءالسبات . [ ئُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) (۱) داءالجمود. تخشب . جمود.



داءالسمک . [ ئُس ْ س َ م َ ] (ع اِ مرکب ) (۱) داءالحیهٔ. بیماری پوست که در آن جلد حالت شاخی گیرد و خشک و پوسته پوسته شود چون فلس ماهی .





داءالشیوخ . [ ئُش ْ ش ُ ] (ع اِ مرکب ) اُبنه . داءالمشایخ .



داءالصفرهٔ. [ ئُص ْ ص ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) (۱) بیماری تناسلی . بیماری زهروی .





داءالظبی . [ ئُظْ ظَب ْی ْ ] (ع اِ مرکب ) عدم بیماری . نشاط، صحت : به داءُ ظبی ؛ ای لیس به داء کما لا داء بالظبی ، او را دردی نیست چنانکه آهو را نباشد. نظیر: تعبیر پشه لگدش کرده است در تداول فارسی زبانان .



داءالفیل . [ ئُل ْ ] (ع اِ مرکب ) (۱) علتی که ساق برآماسد و سخت شود. بیماری باشد که همه ٔ ساق بیاماسد و بزرگ و سطبر شود و گاه باشد که در جای دیگر تن پیدا آید. بیماری که ساق از آن بیاماسد و سخت شود. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). پاغره . پاغر. پیل پا.کُلن . مرضی که ساق و قدم بزرگ شود و رنگش مایل بسیاهی و شبیه بپای پیل گردد و سبب آن ماده سوداوی است . (غیاث ). علتی است که پای مردم سطبر شود هم بسبب فراخ شدن رگها و فرود آمدن یا بسببی از...



داءالقمل . [ ئُل ْ ق ُم ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) (۱) تولید قمل در بدن . شپشک .



داءالکبش . [ ئُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) بیماریی ناشی از گشنی کبش و قوچ را. (دزی ). (ممکن است با داءالذئب ، گرسنگی مقایسه شود).



داءالکرام . [ ئُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) وام و بی چیزی .



دأالکلب . [ ئُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) هاری . جنون سبعی . نوعی از مانیاست لکن گاهی بدخویی کند و گاهی مهربانی نماید و چاپلوسی کند همچون خوی سگان . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء کلب عبارت است از جنون سبعی آنچنانی که با خشمی آمیخته ببازیچه و عبث آلوده است همچنانکه در طبیعت سگ مشاهده می گردد و به این جهت به این اسم نامیده شده است که صاحب این بیماری اخلاقش مانند اخلاق سگ شود. و بعضی گفته اند وجه تسمیه به این اسم آن است که...



داءالمسمار. [ ئُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) (۱) بیماریی است در چشم اسب .



داءالمشایخ . [ ئُل ْ م َ ی ِ ] (ع اِ مرکب ) ابنه . داءالثمانین .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله