احسان شارعی
روی زمین خاکآلود اطاق پیرمردی نشسته بود. پشتی کوچکی در گوشهٔ اطاق بود و پیرمرد بر آن تکیه داده بود. صورتش نازیبا بود و کمی به خشونت میگرائید. سنش شاید اط پنجاه گذشته بود حداقل اینطور نشان میداد... ریشهایش میان صورتش دویده بود و دستاری بر سر داشت. عبایش را از دورش برداشته بود و کنارش نهاده بود. علیرغم این صورت نازیبا علی اکبر شیدا سیرتی زیبا داشت... آنچنان زیبا که نظر همگان را به خود جلب میکرد... آنگاه که لطلفت در صدایش میدوید و آواز میخواند، آنگاه که تصنیف میساخت، آنگاه که مختصر سهتاری میزد...<br /> شیدا غمگین بود در تاریکی اطاق نوری نظرش را جلب کرد دقت کرد نور نزدیک و نزدیکتر میشد و عاقبت از میانش دختری نمایان شد. شیدا آه کشید... همان دختر رقاصهٔ یهودی بود که شیدا عاشق دلباختهاش شده بود...
فایل(های) الحاقی
زندگینامه اکبر شیدا | akbare sheida.pdf | 37 KB | application/pdf |