جشن کلاهک‌گذاری<br /> به‌جر ساعت بالای برج کلیسا، پنج تا ساعت دیگر هم توی دهکدهٔ ما بود که همهٔ آنها تقریباً وقت را درست نشان می‌دادند. یکی از این ساعت‌ها مال پدرم بود که روی تاقچه اتاق نشیمن جای داشت، و پدر هرشب قبل از آنکه بخوابد کلید را از توی گلدان در می‌آورد و ساعت را کوک می‌کرد. سالی یک‌‌‌‌بار ساعت‌ساز با اسب بارکش پیر لق‌لقویش از شهر می‌آمد و آن را تمییز می‌کرد، روغن می‌زد و میزان می‌کرد و بعد می‌نشست و با ما، دم کردهٔ بابونه می‌نوشید و از خبرهای شهر و آنچه که در دهکده‌های سر راهش شنیده بود حرف می‌زد. و اینجور مواقع اگر پدرم تو آسیابش سرگرم کار نبود می‌آمد و دربارهٔ این شایعات کنایه‌های تحقیرآمیز می‌زد. اما بعد سرشب صدای مادرم را می‌شنیدم که همان داستان‌ها را برای او تعریف می‌کرد و او هم بدون آنکه هیجان زیادی نشان بدهد، به همهٔ آنها گوش می‌داد...

فایل(های) الحاقی

کوه‌های سفید kohhaye sefid.pdf 424 KB application/pdf