عاقبت آن یک‌هفته فرصتی که وعده داده بود به انتها رسید. انتظاری سخت بی‌پایان، انتظاری که مانند هر انتظاری پایان ‌ناپذیر بود اما سرانجام تسلیم صبر شد. ساعت ده صبح یک روز زمستانی بود. میهمان من عزیزی که ماه‌ها در شوق دیدارش می‌سوختم یاوری که مرا در سفرهایم، سختی‌ها و رنج‌هایم یاری می‌کرد، مونسی که هرگز چیزی را از من دریغ نکرد جز خودش را عاقبت می‌آمد. می‌آمد تا شاید بگوید ارزش داشتن یک دوستی تنها در کنار هم بودن نیست، و ارزش دوست داشتن نیز در دیدار نیست. بارها برایم گفته بود تنها یک انسان سنگدل قادر است بگوید از دل برود هرآنچه از دیده رود. شاید راست می‌گفت و شاید دلیل اینکه در این روزگار بدون تعارف آن مثل کاربردی بس وسیع دارد این است که بشریت خیلی سنگدل شده است. صدایش از دور در گوشم پیچید دوباره غرق داشته‌هایت هستی...

فایل(های) الحاقی

جستجوی بی‌پایان jostojoye bi payan.pdf 610 KB application/pdf