این الهه فوتبال!

تمام آن جماعتی که در خیابان های تهران کارناوال راه انداخته و دنیا برای شان حقیر شده بود به «قدرت» فوتبال ایمان آوردند.

تمام آن جماعتی که در خیابان های تهران کارناوال راه انداخته و دنیا برای شان حقیر شده بود به «قدرت» فوتبال ایمان آوردند. این تنها پناهگاهی است که می تواند مردمان را در عرض یک پلک زدن عرش نشین کند. تنها فوتبال است که چنین است. نه سیاست، نه هنر، نه فناوری، نه اقتصاد، نه فلسفه و نه کوانتوم.
سینما هم این همه رهاشدگی و طالع بازی و ریسک پروری را در دل خود ندارد. تنها فوتبال است که می تواند ملت ها - از پاپتی ها گرفته تا ثروتمندان - را به ثانیه ای رستگار کند. هیچ ریاضیدان و فیزیک شناسی نمی تواند تو را به این اصل خدشه ناپذیر مهمان کند که تیمت حتی بدون آن که یک بار در طول یک نیمه به چارچوب حریف بشوتد ناگهان با اتوگل مدافع حریف به خوشبختی ازلی ـ ابدی برسد. تنها فوتبال است که چنین ساحرانه و سخاوتمندانه مهمانت می کند. برای همین هم هست که باید در برابر قواعد بی قاعده آن تسلیم محض شد. فوتبال، فرشتگان و مقربین خاص خود را دارد. همان لحظه ای که تو را خوشبخت می کند ممکن است بزرگ ترین ستاره های عالم را به خاک سیاه بنشاند. چنین است که باید در این معبد رازپرور، در این عشق یک طرفه، یله دهی و بنشینی به نجات بخشی لحظه ها. اینجا جایی نیست که امید از خانه ات بگریزد. فوتبال هیچ کس را ناامید نمی کند. چه کارتن خواب باشی چه صدراعظم، چه چریک باشی چه بورژوا کمپرادور. چه شاعر باشی چه بقال و چقال، چه سلطان فیزیک کوانتوم باشی یا عارفی خسته جان یا بینوایی از دار دنیا بریده، فوتبال اگر ستاره اش را بر دوش ات بنشاند کار تمام است. و برای همین احساس پناه یافتگی در آن است که این همه سرسپرده در سراسر جهان دارد. این همه مخاطب که منتظر متافیزیک پنهان در آن نشسته اند و دل از هیچ حریف قدرقدرتی نبریده اند. فوتبال چیزی فراتر از زمان و مکان است. قربانگاه غریبی است. غریبستان عجیبی است. برای همین ثانیه های غیرقابل پیش بینی اش است که تمام تئوریسین ها و فیلسوفان فوتبال به پای آن ذله شده و حقارت خود را باور کرده اند. مفسران، خود می دانند که فوتبال یک پدیده غیرقابل تفسیر است. حتی ساحران خسته جان نیز از مکاشفه راز و رمزهای آن عاجزند. یا جوکی ها و آینده بین ها و رهاشدگان نیز. همین تیم گُل به سر ما که در یک نیمه، حتی یک شوت به چارچوب دروازه حریف نزد و مفسر نامدارش چنان هول و ولا به جانش افتاده بود که آرزو می کرد کاش بازی زودتر تمام شود ناگهان سخاوت الهه فوتبال را دید. آن لحظه که مدافع مراکشی توپ را به سه چاف دروازه خود می کوبید زمان ایستاده بود و تهی شده بود. برای همین چیزهاست که باید در فوتبال، قضا و قدری باشی.
باید در لحظاتی که از دادن چهارتا پاس پشت سر هم عاجزی، به امید شانس های فوتبال بنشینی که روی خوشی به تو نشان دهند. این بازی ساحرانه که با بازی های غریبش هشیارترین آدم ها را نیز به بازی می گیرد یک روز ابوالفضل 19 ساله را به چنان حالی می اندازد که از فرط شکست، خود را به دار بیاویزد و در جیبش نامه ای بگذارد که به مادرم بگویید مربی مسبب عدم من است. و یک روز ستاره های برزیلی را به جایی می رساند که حتی شوفرتاکسی های ریودوژانیرو از سوار کردن آنها کراهت به خرج می دهند (1978) اینجا قربانگاهی عجیب است. پس به مغربی ها بگویید «عزیز بوهدوس» را شماتت نکنند. این الهه فوتبال یک روز او را نیز عزیز می دارد.
با این که بزرگ ترین تئوریسین های جهان دائم به بازیکنان خود تاکید می کنند که «توپ برای نگه داشتن نیست» اما سراسر بازی با مراکش را به امید مردی بودیم که دل بزند به دریا و برای لحظاتی توپ را نگه دارد. نگه دارد تا این دل صابمرده ما اندکی آرام بگیرد.
دل صابمرده ای که امیدش بیشتر به آسمان ها بود تا به زمینِ زیرپای ستاره های جهان سومی. همان آسمان های آبی زنگاری که از دعاهای فوتبالی جماعتی زمین گریز، به ستوه آمده بود. اگر در آرژانتین بزرگ ترین محرکه فوتبال، در دوپینگی دسته جمعی به روش «هین چادا» خلاصه می شود و سزارمنوتی افسانه ای، همیشه آن را بزرگ ترین دوپینگ در جهان اعلام می کند ما نیز دوپینگ الهیاتی خود را داشته ایم. اگر «هین چادا» پناه بردن به غوغاهای مردمانی تلقی می شد که فوتبال، رهایی بخش ترین افسانه شان بود، هین چادای ما نیز در این سرزمین، نترسیدن از عدم است که زندگی می بخشد. چگونه می توان فوتبال بازی نکرد اما پیروز شد؟ تمام آن ملتی که جمعه شب تا صبح در خیابان ها و خانه ها جیغ می زدند می دانستند که الهه فوتبال، روی آدم را زمین نمی اندازد. موجودی است که به نداری و دارایی یک ملت یا به توسعه یافتگی و نیافتگی آن، حتی به ناکامی ها و کامیابی ها یا به میانگین سرانه خوشبختی یا بدبختی هیچ سرزمینی توجه ندارد. ما به همین فوتبال یک عمر مدیونیم. به این الهه باروری که گیرم یکی را گور به گور می کند و دیگری را به طرفه العینی، عزیز دردانه جهان. ما اکنون عزیزدردانه جهانیم.
پس عجالتا در این شهد و شرنگ و خورشتی که فوتبال در کام ما ریخته است خوش باشیم.