
مهم نبود که علامت یوزپلنگ روی لباس بر و بچه های تیم ملی تبدیل شده باشد به یک لوگوی کوچک، اندازه یک سکه پانصد تومانی. مهم این بود که چیزی در قلب بازیکنان شروع به تپیدن کرده بود که تا دیروز نشانی از آن وجود نداشت.
مرحوم حسین منزوی غزل معروفی دارد که اینگونه شروع می شود:
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود/ و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود/پلنگ من دل مغروم- پرید و پنجه به خالی زد/ که عشق ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود.
افسانه پلنگ و ماه داستانی است قدیمی. از آن دسته داستان های فولکلوری که معلوم نیست دقیقا از کجا آمده. از چین. از هند یا شاید هم از همین ایران. اما تمام روایت ها یک هدف را دنبال می کنند: نمایشِ نرسیدن. پلنگی که بالغ شده و می خواهد به آن چیزی دست پیدا کند که تاکنون هرگز به آن نرسیده؛ نه خودش و نه پلنگ های دیگر. می خواهد به ماه برسد. پلنگ هر شب ماه را می بیند و دلش ضعف می رود برای اینکه بتواند پنجه بکشد بر پوست آن قرص نورانی. پس می رود روی بالاترین بلندی. روی خطرناک ترین صخره. به ماه چشم می دوزد. با تمام قدرت می دود و خودش را بین زمین و آسمان رها می کند تا شاید دستش به دست نیافتنی برسد، اما... افسانه ها می گویند همه پلنگ ها همین شکلی مرده اند. در آرزوی رسیدن به ماه. ماه معشوق است، ماه خوشبختی است، ماه آن چیزی است که پلنگ نباید به آن برسد.
تاریخ ادبیات ما سرشار از این نرسیدن هاست. انگار ناف ما را با نرسیدن بریده اند. با هجران. با دوری. با گلایه. «هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم». اصلا می گویند عشقی که در آن وصال باشد حال نمی دهد. دراماتیک نمی شود. انگار ما پلنگی هستیم که یا باید همیشه در حسرت ماه بمانیم، یا با صورت زمین بخوریم و جان را در این راه فدا کنیم. افسانه ها ادامه دارند. اما آنها فقط «پلنگ» را دیده اند و چیزی از «یوزپلنگ» نمی دانند. یوزپلنگ هایی که معنایی تازه به اسطوره قدیمی ماه و پلنگ دادند. یوزپلنگ هایی که نمی پرند تا نرسند. یوزپلنگ هایی که دست از حسرت کشیدن برداشته اند و می خواهند ماه را از بلندایش به روی خاک بکشانند.
مهم نبود که علامت یوزپلنگ روی لباس بر و بچه های تیم ملی تبدیل شده باشد به یک لوگوی کوچک، اندازه یک سکه پانصد تومانی. مهم این بود که چیزی در قلب بازیکنان شروع به تپیدن کرده بود که تا دیروز نشانی از آن وجود نداشت. قلب یک یوزپلنگ وحشی که هیچ حد و مرزی برای خودش و آرزوهایش نمی شناسد. یک یوزپلنگ ایرانی که با نرسیدن و پنجه به خالی زدن بیگانه است. مغرور است و ماه بلند سرش نمی شود. وقتی چیزی را طلب کند آن را به چنگ می آورد. اشکالی ندارد اگر همه طرفداران، همه دنیا می گفتند ایران در گروه مرگ قرار گرفته. اگر نگاهی به تاریخچه تلاش های قبل از خودشان نشان می داد هیچ بردی در بازی اول در کار نیست و هیچ گلی قرار نیست به ثمر برسد، اگر در باور دیگران ثبت شده بود که برویم و فقط کم گل بخوریم و هزاران اگر دیگر، در نهایت چیزی باید اتفاق می افتاد که خواست یوزها بود.
ما سال ها با نرسیدن زندگی کردیم. به عشق مان نرسیدیم. به آسایش و رفاه نرسیدیم. به رویاهای مان نرسیدیم. تمام اینها برای ما تبدیل شدند به ماه روشن و دور از دسترسی که حتی شاید دیگر برای رسیدن به آن تلاش هم نمی کنیم. ما توی فوتبال و جام جهانی هم می خواستیم نرسیم. حرفش را مدام می زدیم. می گفتیم تا همین جا که آمدیم کافی است. همین نوک صخره. دیگر رسیدن به ماه ادعای زیادی است. حالا چون اصرار می کنید می دویم، می پریم، پنجه هم می زنیم اما خودمان را که نمی خواهیم گول بزنیم. مطمئنیم که سقوط خواهیم کرد. در حال گفتن همین حرف ها بودیم، تا اینکه سوت مسابقه فوتبال ایران، مراکش زده شد. اوایل بازی عادل فردوسی پور گفت همین الان اگر داور سوت پایان بازی را بزند همه راضی خواهیم بود. واقعا راست می گفت. آن طور که مراکش حمله می کرد و بچه های ما کمی دستپاچه بودند، دوست داشتیم همه چیز تمام شود قبل از اینکه قلب مان بیاید توی دهان مان. دست خودمان که نبود و نیست. این شکلی بار آمده ایم. اما هر چه جلوتر رفیتم اوضاع عوض شد.
نود و چند دقیقه، یوزپلنگی بر بالای خطرناک ترین صخره ها دورخیز می کند در حالی که چشمانش به ماه دوخته شده. به هیچ چیز غیر از ماه بلند فکر نمی کند. هیچ چیز مهم نیست. تحریم نایک مهم نیست. جنگ روانی مهم نیست. پیش بینی ها مهم نیست. حتی نداشتن بازی تدارکاتی هم مهم نیست. یوزپلنگ ایرانی می خواهد به افسانه چند هزار ساله ماه و پلنگ پایان بدهد. می خواهد نشان دهد که خیال خامی در کار نیست. می خواهد برای یک ملت، برای ٨٠ میلیون نفر آدم که از پایین صخره چشم دوخته اند به ساق پاهایش الهام بخش باشد. نه! نرسیدن در فرهنگ لغت یوزهای ایرانی تعریف نشده. هیچ چیز ورای دست رسیدن نیست. یوزپلنگ ها می دوند. یوزپلنگان با من می دوند. یوزپلنگان همراه با ٨٠ میلیون نفر می دوند و بعد پرواز... تمام می شود. تمام نرسیدن ها در یک لحظه تمام می شود. پنجه ای است که بر صورت ماه افتاده و ماه به زیر کشیده شده. ما اولین بردمان را در این جام جهانی تجربه می کنیم. بعد از بیست سال! اولین بردمان را در بازی آغازین مان در جام جهانی به دست آوردیم. ما برای اولین بار جام را با گل زدن آغاز کردیم، نه گل خوردن. ما یوزپلنگ ها. ایران گل می زند، ما به معشوق مان می رسیم. ایران گل می زند، ما به خوشبختی می رسیم. ایران گل می زند، ما به تمام رویاهای مان می رسیم. بعد وقت معاشقه است. ماه در آغوش یوزپلنگِ رام نشدنی آرام گرفته. بعد از رسیدن، بعد از وصال. ماه بلندی که سال های سال جان ها گرفته بود بی آنکه آغوش وصل بگشاید، اکنون قرار است لااقل دو سه شب در کنار ما بماند. ما به خیابان ها می ریزیم و این رسیدن را جشن می گیریم.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است