
سید مرتضی آوینی تاریخچه جالبی دارد. مردی که دو فضای کاملا متفاوت را در زندگی اش تجربه اش کرده است. سید مرتضی آوینی (معروف به کامران) (زادهٔ ۲۱ شهریور ۱۳۲۶ در شهر ری است. او در یک خانواده پر جمعیت در شهر ری زاده شد، از خود وی نقل است که در منطقه ای از تهران به دنیا آمده بود که از هر طرف که میرفت با کلی آدم روبرو می شد.
آوینی به نام کامران شناخته می شد، وی از همان دوره نوجوانی به هنر علاقه مند بود شعر می سرود و مقاله می نوشت. بعدها با پا گذاشتن به دوره جوانی رشته معماری را برای ادامه تحصیلاتش برگزید. دانشکده هنر دانشگاه تهران و معماری او را با فضاهای روشنفکری آشنا کرد. در آن دوران جو خاصی بر دانشگاه حاکم بود و آوینی جوان هم در این جو جوان ِ شوریده ای بود که به دنبال هویت خود می گردد. بنابر این شروع به خواندن کتاب های متفاوت کرد و در این راه به کتاب های هنری بسنده نکرد و به سمت کتاب های فلسفی کشیده شد. ذهن پرشور و جوانش تشنه دانستن بود و می خواست که سیراب شود. فلسفه اسلامی را از یک سو و فلسفه غرب را نیز از سوی دیگر دنبال می کرد، در این میان سر از مطالعه کتاب های فیلسوفان مکتب فرانکفورت هم در آورده بود، ماجرای خواندن کتاب انسان تک ساحتی را اینگونه تعریف کرده بود، کتاب را جوری در دست می گرفتم که دیگران ببینند چه کتابهایی می خوانم و تظاهر به دانایی می کردم. اما آوینی به اینجا ختم نمی شود، او روحی جستجو گر داشت. درست است که از دانشکده هنر سر در آورده بود سبیل نیچه ای می گذاشت و کتاب های نیچه و مارکوزه را نیز می خواند اما این خواندن های مکرر و این کاوندگی در وجود این جوان حساس عمقی ایجاد کرده بود تا بر دو گانگی هایش فائق شود. در دانشکده هنر مدتها با دوستان نویسنده و اهل قلمش بحث می کرد و معاشرت داشت. از میان این متفکران روشنفکر می توان به غزاله علیزاده نویسنده معروف پیش از انقلاب اشاره کرد. غزالهء نویسنده، او هم جوان شوریده ای بود به دنبال هویتش راه و بیراهه های فراوانی را تجربه کرد او نیز به مرگ غریبی از دنیا می رود. نویسنده رمان داستان خانه ادریسها، یک روز صبح طنابی بر می دارد و به آرامی به درون جنگل می رود گویی که به گردش تفریحی می رود. در دل جنگل درخت سر سبز و زیبایی را انتخاب می کند. در پایش می نشیند سیگاری می گیراند و بعد در نهایت خونسردی خودش را از درخت حلق آویز می کند. این گونه به زندگیش در چهل سالگی خاتمه می دهد و اما آوینی جوان بعد از آنکه هزاران من و مایی درونش را می کاود به یک ریسمان چنگ می زند و آن هم دین است. دینی که میراث سرزمینش است. آوینی جوان بریده از هگل و نیچه و مارکوزه دست به دامن پیغمبر اسلام می شود و قرآن را به عنوان تنها کتاب زندگیش انتخاب می کند. نقل است که می گویند آوینی یک روز تمام کتاب هایی را که خوانده می سوزاند و می گوید از تظاهر به دانایی خسته شده و به دنبال چشمه حقیقی حقیقت کتاب قرآن را برگزیده است. تمام این تغییر و تحولات در کامران مصادف می شود با انقلاب و جنگ تحمیلی، او در سال 1358 وارد جهاد سازندگی می شود و در آنجا به فعالیت می پردازد. از آنجا بود که به فیلم سازی روی می آرود و شروع به ساختن فیلم های مستند می کند. آوینی مستندسازی اش را که هدف آن ظاهر کردن واقعیت بود "مستند اشراقی" نام گذاشت. اینگونه بود که پای مرتضی به فیلم سازی باز می شود، البته آوینی در کارهایش از مستند این خانه سیاه است فروغ نیز تاثیر گرفته است همین طور از ابراهیم گلستان، پر رنگ ترین اثر خود به نام روایت فتح را در همان سال ها ساخت. صدای خود شهید آوینی بر روی روایت فتح کار شده، صدایی شاعرانه که جنگ را روایت می کند و خاطره تاثیر پذیری پسر جوان دانشجوی هنر است از صدای ابراهیم گلستان و کارهایش، درست است که خود مرتضی آوینی از راه طی شده گذشته اش چندان راضی نیست اما گذشته آوینی کم پر بار نبوده، آوینی بسیار خوانده و بسیار شنیده و در راهی که خودش آن را جستجوی حقیقت می نامد همگی این خاطرات به کمک وی می شتابند. در خاطرات دختر آوینی اینگونه نقل شده که پدرش با تصویری که رسانه ها از او ساختند متفاوت است.
شهید آوینی در توصیف مجموعه فعالیت های گروه روایت فتح که خود اداره آن را بدست داشتند، می گوید: « ... مجموعه ما هم چون یک گروه ویژه عمل می کرد گروه ویژه ای که بتواند هم پای انقلاب بدود و از هیچ واقعه مهمّی عقب نماند ... ما توانستیم از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، جز برای دوره ای کوتاه، درباره همه وقایع تاریخی فیلم بسازیم. سیل خوزستان در سال 58. واقعه خلق ترکمن در گنبد، غائله قشقائی ها در شیراز، گم گشته دیار فراموشی درباره مردم محروم به شاگرد، تجاوزهای مرزی عراق قبل از آغاز رسمی جنگ، فتح خون (نبرد شهری پیش از سقوط خرمشهر)، مجموعه یازده قسمتی حقیقت که به وقایع دو سال آغاز جنگ در آبادان، سوسنگرد، دزفول ... می پرداخت و پنج مجموعه یازده تا چهارده قسمتی روایت فتح از عملیات خیبر تا مرصاد ... و بعد از پایان جنگ هم مجموعه بیست قسمتی سراب، مجموعه مستندی پیرامون روی کرد جوانان لبنانی به اسلام، مجموعه مستند دیگری به نام انقلاب سنگ درباره انتفاضه... و بالاخره فیلم فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت، در سوگ عظیم ترین انسان قرون جدید، حضرت روح اللّه علیهاالسلام ».
خود شهید آوینی در معرفی خود و کارهایش در نهایت فرونتی اینطور می گوید :
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی ساخته ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی اعم از کتاب یا مقاله به چاپ نرسانده ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان های کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی «رحمه الله علیه» تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین اند کسی هم که فیلم می سازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی ام بر این بوده است.
با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا و سیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام نداده ام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلم هایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز اگر خدا قبول کند به این حقیر می رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ. به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته ام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیده ها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده ام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بخصوص در مقاله ای با عنوان تأملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید در انتشارات برگ به چاپ رسانده ام.
شهید مرتضی آوینی با مریم امینی ازدواج می کند و از خود سه یادگاری، دو دختر و یک پسر به جای می گذارد. شهید مرتضی آوینی اهل قلم شاعر نویسنده فیلم ساز و از همه مهمتر مسافری در جستجوی حقیقت، نمی تواند و نباید مرگ طبیعی داشته باشد! مسلما نه آنطور که غزاله علیزاده به زندگی خود خاتمه داد، چنین مرگی شایسته اش نیست، تنها مرگی که شایسته مرد در جستجوی حقیقت است شهادت است و بس، نه مرگی غنوده در بستر و یا آویزان بر بالای درختی سبز! مرگ در راه آنچه آرمان تو است و به آن عشق می ورزی شایسته مرتضی آوینی است او به دنبال ساخت مجموعه شهری در آسمان بود که شش قسمت آن به پایان رسیده بود وی در حالی که به همراه گروه برای بررسی لوکیشن ادامه این مجموعه به فکه رفته بود بر اثر انفجار مین در روز بیستم فروردین ماه سال 1372 شهید شد. شهید محمدسعید یزدان پرست نیز همراه او به شهادت رسید.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است